Work

booklights

 

گریه کن، روی شانه‌های من

تو زیبایی،

حقیقت این است.

می‌بینم

مردمانی را که می‌کوشند

تا بمانی و ببینی چه زیباست دماوند

با آن بوسه‌ای که به آسمان داده.

مرا لمس کن

سر بگذار بر شانه‌های من.

می‌خواهم که تو باشی، بخندی، برقصی، زیبا

چون گل‌ انار بر گیسوان یک زن

می‌خواهم بنوشی

به سلامتی آن‌ها

که می‌میرند و می‌مانند برای تو.

ای خون ها،

کجا می برید این جوی؟

آرزویم لمس دانه دانه خاک تو

تا زمانی که زمین باشد،

تو زیبا‌ترین قسمت زمین

تو حقیقتی، تو ایرانی، تو می مانی.

نگاه کن،

نمی‌ایستد این حزن زیر پوست من               

از رگ‌های تن خون می‌شود بیرون

تا سلام کند بر تو.

اگر خسته‌ای برو

اندکی بر دشت گل‌هایت بیاسای

دشتی با حرارات حیات تن‌ها

دشتی از گل‌هایی با گردش آفتاب

سپس بازگرد وُ

مرا به بسترت بکش

به من، به قله‌ها

بوسه‌ای از آسمان بده

ساعت می‌چرخد

زمین می‌چرخد

خون می‌ریزد

و قلب با تپش‌های درمانده، آخرین ضربه را می‌زَنَد

آتشی در درون دارم

از آب سهند و سبلانت در گلوی تشنه‌ام بریز

تنم شراره می‌کشد

از خزر موجی به سینه‌ام بکش.

من خیس خواهم شد

و غرق

در سرخاب جان

در گوشه‌ای

در ترسناک‌ترین اتاق جهان.

چه بهایی‌ست یک لحظه لمس تو؟

فرهاد، نقش من می‌کَند بر کوه

تا من بوسه گیرم شورین از آّب‌های گیلان و مازندران.

زیبا‌ترین،

را‌‌ن‌هایت به من بپیچ

با سنگینی تنت بر سینه‌ام، خستگی ازمن بگیر.

بر دشت‌هایت می‌نویسم

توهرگز نخواهی مرد، تو می مانی، تو ایرانی.

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

en_USEnglish