Work

66363
مجید نفیسی، یکی از شاعران ایرانی مقیم لس‌آنجلس، زاده اصفهان به تاریخ سوم اسفند ۱۳۳۰ است. نخستین شعرهایش سال ۱۳۴۴و ۱۳۴۵، یعنی وقتی که او چهارده سال داشت، در «جنگ اصفهان» و مجله «آرش» منتشر شد. سال ۱۳۴۸ نخستین کتاب شعرش «در پوست ببر» ازسوی انتشارات امیرکبیر انتشار یافت. سال ۱۳۴۹ نخستین اثر تحلیلی او «شعر به‌عنوان یک ساخت» به‌کوشش هوشنگ گلشیری منتشر شد.
سال ۱۳۵۰ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان «راز کلمه-ها» از او را چاپ کرد که موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین کتاب سال برای کودکان شد. مجید نفیسی دهه‌ی پنجاه به نام مستعار کریم مینویی قلم می‌زد. او اوایل دهه شصت مجبور به مهاجرت شد. سال ۱۹۸۴ وارد لس‌آنجلس شد و تا امروز با پسرش، آزاد در غرب شهر فرشتگان زندگی می‌کند، جایی‌که شهرداری محل، بندی از شعر «آه لس آنجلس» او را بر دیواری در Venice Beach حک کرده است.
از آثار او می‌توان اشاره کرد به مجموعه شعرهای پس از خاموشی، اندوه مرز، شعرهای ونیسی، سرگذشت یک عشق، کفش‌های گل‌آلود (به انگلیسی)، پدر و پسر (جداگانه به انگلیسی و فارسی) و آهوان سم‌کوب، هم‌چنین چهار کتـاب تحلیـلی در جست‌وجـوی شـادی: در نقـد فرهنـگ مرگ‌پرستی و مردسالاری در ایران، نوگرایی و آرمان در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیمایوشیج (رساله‌ی دکترا به زبان انگلیسی)، شعر و سیاست و ۲۴ مقاله‌ی دیگر و من خود ایران هستم و ۳۵ مقاله‌ی دیگر
ـ آقای نفیسی، شما چرا شاعری را انتخاب کردید؟
شعر مرا انتخاب کرد نه من آن را. در یازده سالگی دفتری از شعرهایم را به برادرم حمید تقدیم کردم به مناسبت تولد نوزده سالگیش. چند سال پیش، او نسخه‌ای از آن را به من داد. بیشتر شعرهایم در آن زمان به سبک نیما، فروغ و به‌ویژه شاعر آمریکایی والت ویتمن نوشته شده بود. تقلید اولین قدم است برای یاد گرفتن. اما هنگامی‌که اولین شعرم به نام «بدرود» در سیزده سالگی در شماره‌ی اول «جنگ اصفهان» چاپ شد، دیگر نگاه خاص شاعرانه‌ی خود را پیدا کرده بودم.
ـ به نظر شما اصلی‌ترین چالش شاعر کجاست؟
مهم‌ترین چالش یک شاعر، چالش اوست با خودش برای آفریدن شعری زیباتر و عمیق‌تر نسبت به روز پیش. شاعر هم‌چنان به‌عنوان یک انسان نیز باید همین چالش را با خودش داشته باشد برای بهتر شدن. یادم می‌آید که در شعر بلند «برای سنگ صبور»، که سال ۱۳۴۵ در شماره سیزده آرش ویراسته سیروس طاهبار، از من چاپ شد نوشته بودم که من هر شب پیش از خواب خود را محاکمه می‌‌کنم.
فروغ فرخ‌زاد در همان شماره داشت شعر «تنها صداست که می‌ماند» را چاپ می‌کرد، و برای غلط‌گیری شعرش هم‌زمان با من به چاپخانه آمده بود. پس از خواندن دست‌نویس شعر من که پانزده سال بیشتر نداشتم، پرسید: چرا هر شب خود را محاکمه می‌کنی؟ گفتم: برای این که آدم بهتری شوم.
شما تبعید و مهاجرت را هم تجربه کرده‌اید. فکر می‌کنید نوستالژی برای شاعر تبعیدی یا مهاجر چیست؟
برای من بیشترین دلتنگی ادبی شاید رفتن به روستاهای ایران و گردآوری ادبیات شفاهی مردم باشد. در همان بچگی تحت‌تأثیر «تات‌نشین‌های بلوک‌زهرا»ی جلال آل‌احمد، یک تک‌نگاری درباره‌ی دهکده‌ی زادگاه پدرم در «پوده» از توابع سمیرام شهرضای اصفهان نوشته و داستان‌ها و شعرهای زیادی را گردآوری کرده بودم. در «پوده» دوستی پیدا کردم که سابقاً گله‌دار بوده و در آن‌زمان در شهر اصفهان دست‌فروشی می‌کرد.
او شعرها و داستان‌های زیادی در سینه داشت و من در سال‌های پنجاه مقالاتم را به نام او «کریم مینویی» منتشر می‌کردم، مانند مقاله‌ی «شعر و نثر در چین باستان» که شاملو در چندین شماره نشریه خوشه آن را چاپ کرد. روستاییان، دل تپنده‌ی ادبیات، موسیقی و رقص اصیل ما هستند و من افسوس می‌خورم که تماس مستقیم با آنها را از دست داده‌ام.
ـ «من ایرانی‌ام، چراغم در این خانه می‌سوزد»، این حرف چقدر با نگاه شما همسوست؟
به قول نیما «جهان، خانه‌ی من است»، و برای آن کس که روشنایی می‌خواهد هر جای جهان، خانه‌ای پیدا می‌شود. اگر من بپذیرم که فقط می‌توان درون ایران به زبان فارسی شعر گفت، مرگ خود را اعلام کرده‌ام، زیرا از یک سو تا وقتی که نظام مذهبی در ایران برپاست نمی‌توانم به وطن برگردم و از سوی دیگر باوجود اینکه شعرهای خود را به انگلیسی ترجمه می‌کنم اما دوست دارم که شعرم را نخست به زبان فارسی بگویم، زیرا حس شاعرانه‌ی من با زبان مادری‌ام گره خورده است.
به نظر شما، ابزار لازم برای نوشتن و خواندن شعر خوب چیست تا خواننده وقت خواندن خمیازه نکشد؟
شعر خوب معمولاً خودش را بلافاصله نشان می‌دهد، زیرا با حس خواننده تماس برقرار می‌کند. البته هرچه پیش‌داوری‌ها و بدآموزی‌های خواننده کمتر و میزان علاقه‌اش از ادبیات خوب بیشتر باشد، این تماس آسان‌تر فراهم می‌شود. در دو دهه‌ی اخیر تحت‌تأثیر منفی پسانوگرایی در ایران شعر «مهمل» یا «معناگریزی» رایج شده که ارزش شعر را از میان برده و به اعتبار آن لطمه زده است. من به خواننده حق می‌دهم که با دیدن شعرهایی از این دست در مجلات به خمیازه بیفتد.
فکر می‌کنم در این دنیای پراضطراب فقط عشق نجات‌بخش بشر است، اما سوی دیگر عشق نفرت است. می‌شود آیا بی‌نفرت نسبت به آنها که دنیا را هولناک کرده‌اند زندگی کرد یا فکر کنیم قدرت «گذشت» بیشتر از انتقام است؟ یادآوری می‌کنم مقاله «نمی‌توانم ببخشم» به قلم خودتان.
هیجانات و تجربه‌های بزرگ روحی می‌توانند منشأ آفرینش‌های بزرگ شوند. برای نمونه در اوایل دهه بیست، احمد شاملوی نوجوان را می‌برند تا همراه با پدرش به جرم همکاری با حزب «کبودها» تیرباران کنند ولی خوش‌بختانه در لحظات آخر از این کار صرف‌نظر کرده و آنها را پس از مدتی از زندان رها می‌کنند. این تجربه مسلماً بر روان شاملو اثر عمیق داشته و او را در گرایش به سمت جنبش چپ و سرودن شعر ترغیب کرده است.
وقتی که همسر اولم عزت طبائیان در ۱۷ دی ۱۳۶۰در زندان اوین تیرباران شد، من دچار خلجان شدید روحی شدم که محصول آن بازگشت به آفریدن شعر پس از هشت سال وقفه در این کار بود. من می‌خواستم از قاتلین عزت انتقام بگیرم و با آفرینش مجدد دلدارم در قالب شعر، از نابودی او جلوگیری کنم، اما در زمینه‌ی اجتماعی همان‌طور که در مقاله‌ی «نمی‌توانم ببخشم» نوشته‌ام من طالب «دادخواهی» هستم نه «خونخواهی»، یعنی تعقیب قضایی قاتلین از سوی یک قوه‌ی مستقل قضایی.
پشت این پلک‌ها دنیا برای مجید نفیسی چیست و کجاست؟ می‌خواستید شاعر نبودید، و شهرداری ونیس در کالیفرنیا بندی از شعرتان را بر دیواری در گذرگاه ساحلی حک نمی‌کرد، اما هنوز دنیا را به چشم می‌دیدید؟
ـ منظورتان چشم‌های کم‌سوی من است که از کودکی با من بوده و پس از پایان دبیرستان به تدریج دچار فرسودگی شبکیه شده و به‌ویژه در سال ۲۰۰۱ پس از رفتن به کوه ویتنی Withney در کالیفرنیا، شبکیه‌ی آن در اثر کمبود اکسیژن آسیب شدید دیده است. نزدیک‌بینی یکی از چالش‌های بزرگ من است که در شکل دادن شخصیت من اثر فراوان گذاشته و به من از یک سو روحیه‌ی مقاومت و پایداری و از سوی دیگر حس همدردی با افراد و گروه‌های محروم را هدیه داده است.
من سابقاً در دو مقاله‌ی «سایه روشن معلول بودن» و «زال بدنشان» درباره‌ی ستم اجتماعی به توان‌خواهان یعنی افرادی که دچار نقص عضو یا ناتوانی بدنی هستند نوشته‌ام. آنها را می‌توانید در کتاب « شعر و سیاست و بیست و پنج مقاله دیگر» بخوانید.
به‌هر حال دسترسی به کتاب‌هایی که خارج از ایران منتشر می‌شوند همواره برای خواننده‌ی ایرانی درون ایران آسان نیست. این‌جا فرصت دیگری است برای بیان دوباره.
ـ سام پسر نوزادش را به‌خاطر اینکه چون افراد آلبومین موی سفید و روی‌سرخ داشته دیوسرشت خوانده و درکناره‌ی کوه البرز رها می‌کند اما سیمرغ افسانه‌ای او را از مرگ رهانده و همراه با نوزادان خود در بالای کوه پرورش می‌دهد تا هنگامی‌که زال چون جوانی برومند به جامعه بازمی‌گردد و به پدر متعصب خود نشان می‌دهد که تفاوت در قیافه یا نقص بدنی نباید دلیل برای نابودی یا منزوی کردن افراد توان‌خواه شمرده شود. درواقع زال را باید اولین قهرمان مبارزه برای برابری اجتماعی افراد ناتوان در ایران به حساب آورد.
آیا به‌راستی پرسش‌های مطرح شده در شعر «دلیل آفتاب»، برای‌تان پایان گرفته؟ «چرا برخاستن؟ چرا نخفتن؟ چرا هر روز همان راه رفته را پیمودن؟»، و آیا زندگی شده است برای‌تان مصرع‌های پایانی همان شعر:
«آفتاب بی‌هیچ پرسشی می‌تابد
 و می‌گذارد تا جهان به حضور او شادمان باشد
 و از گردش خود ملول نمی‌شود
 و در طبیعت آفتابی خود شک نمی‌کند
 و از بخشش بی‌دریغ نور کور نمی‌شود
 چشمانم را زیر نوازش نور می‌بندم
 از قاطعیت آفتاب پر می‌شوم
 و به عادت‌های کوچک خود می‌اندیشم
 که گاهی مرا از رویای بزرگ زیستن بازمی‌دارند.»
ـ برای کسی که به جواب‌های ساده مذهبی با غایت‌گرایانه مارکسیستی نمی‌تواند دلخوش کند، مفهوم و هدف زندگی چیزی است که هر فرد باید مستقلاً باید برای خود بیافریند و هر روز آن را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد. «شعر دلیل آفتاب» من به پرسش« مفهوم زندگی» با یک درک مبتنی بر عرفان طبیعت‌گرایانه نزدیک می‌شود.
سال ۱۹۸۴وارد لس‌آنجلس می‌شوید. تاریخ سرودن شعر «آه لس‌آنجلس» ۱۹۹۴ است. در ابتدای این شعر می‌خوانیم:
«آه لوس آنجلس
 ترا چون شهر خود می‌پذیرم
 و پس از ده سال با تو آشتی می‌کنم»
ـ چرا با لس‌آنجلس قهر بودید؟ و این قهر چگونه تبدیل شد به: «تو به من آموختی/ که به پاخیزم/ عاشقانه به پاهای زیبای خود بنگرم؟»
در ابتدا که به لس‌آنجلس آمدم، خواننده ایرانی شعرهای خود را نیز با خود همراه آوردم و برای همین همیشه به شیوه‌ای می‌نوشتم که گویی هنوز در ایران زندگی می‌کنم. برای نمونه، شعر «خطاب به دریا» که در سال ۱۹۸۵در ابتدای مجموعه‌ی «پس از خاموشی» آمده هیچ اثری ندارد از اقیانوس آرام که من در ساحل آن زندگی می‌کردم. می‌توان فکر کرد که این شعر در کنار دریای خزر نوشته شده است.
حتی وقتی‌که به چیزی در لس‌آنجلس اشاره داشتم بلافاصله آن را با چیزی مشابه در تهران یا اصفهان مقایسه می‌کردم، تو گویی زندگی در برون مرز نمی‌تواند خود مرجع خود باشد. ولی به‌ویژه با سومین دفتر شعری که در خارج چاپ کردم و نام شهرک محل زندگی مرا بر خود داشت، یعنی «شعرهای ونیسی» در سال ۱۹۹۰ به خودباوری و پذیرش هویت دوگانه‌ی ایرانی ـ آمریکایی خود رسیدم. شعر«آه لس‌آنجلس» نقطه عطف این مرحله‌ی جدید هویت ادبی من است و شهرداری ونیس بندی از آن را بر دیواری از ساحل ونیس همراه با قطعاتی از شاعران دیگر آمریکا چون چارلز بوکوافسکی حک کرده است.
ـ مجموعه شعری دارید به نام «پدر و پسر»، روی جلد کتاب هم یک نقاشی از آزاد است، پسرتان در سن چهار سالگی. آیا این عشق فقط در شعر و کتاب است یا الفتی برقرار است میان شاعر و فرزند. معمولاً هنرمندان رابطه راحتی با فرزندان خود ندارند. و چه پاسخی دارید به این بند از شعر آه لس‌آنجلس، «آیا آزاد شعرهای مرا خواهد خواند؟»
ـ تولد آزاد در سانتامونیکا برای من به‌مثابه ریشه دواندن بود در تبعیدگاهم آمریکا. من ازطریق آزاد توانستم با جامعه‌ی کشور میزبان تماس عمیق‌تری بگیرم. به‌علاوه وجود او در من عشق به زندگی و مسئولیت فردی را بیشتر کرده است. تصور نمی‌کنم در میان شاعران ایرانی یا خارجی دیوان شعری بتوان یافت که در آن روابط یک پدر و پسر از دوره‌ی جنینی و شیرخوارگی پسر تا زمان جدایی پدر و مادر و بالاخره آغاز دوره‌ی نوجوانی پسر چنین طبیعی و بی‌واسطه بیان شده باشد.
آزاد همیشه می‌گفت که نمی‌خواهد مانند پدرش شاعر شود ولی در سال‌های آخر دبیرستان یک‌دفعه همه را شگفت‌زده کرد و به‌صورت یک سراینده و اجراکننده رپ و موسیقی هیپ ـ هاپ درآمد. او گاهی به مجالس شعرخوانی من می‌آمد و در فروش کتاب‌هایم کمک می‌کرد ولی به شعرم دلبستگی خاصی نشان نمی‌داد تا اینکه سال ۲۰۰۱ لوییز استاینمن در نشریه هفتگی لس‌آنجلس مقاله‌ای درباره شعر و زندگی من نوشت و معلم آزاد که آن مقاله را خوانده بود آن را به سر کلاس برده و از آزاد خواسته بود که شعر بلند «آه لس‌آنجلس» مرا برای بچه‌ها بخواند.
برخی از کارهای آزاد روی اینترنت و یوتیوب موجود است مثل شعر یادبود Rememberance که به هنگام مرگ پدر من در نوامبر ۲۰۰۷خوانده است یا قطعه‌ی «رأی من کجاست؟» که درباره جنبش مردم در خرداد سال پیش اجرا کرده است. شهرداری استودیو سیتی، بند اول شعر «راز رود» مرا که برای آزاد سروده‌ام در لوحه‌ای روی نیمکتی در نزدیکی روخانه‌ی لس‌آنجلس حک کرده است.
پیوندها

https://zamaaneh.com/khaak/2010/10/post_113.html

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

en_USEnglish