خانمها، آقایان،
پیش از اینکه صحبتم را شروع کنم باید از نشر رها سپاسگزاری کنم که چنین بزرگداشت و ساعتهای دلنشینی را برای همه ما به یادگار جاودانه ساختند.
آشنایی من با معلم ارجمندم استاد محمدعلی به اوایل دهه هشتاد خورشیدی پیوند میخورد.
اما زمان را عقب می کشم به وقتی که کودکی بودم و تابستانها در آغوش مادربزرگ شبهایم با جادوی پریان و رویاهای رنگانگ پرقصه میشد. این زن مهربان و کمنقص گوشها و ذهنم را چنان به قصه عادت داد که من در جان کودکیم هرگز عروسکبازی نکردم و هرگاه عروسکی هدیه میگرفتم آن را به خواهر کوچکترم می بخشیدم. درواقع بازیای که دنیای قصه و کتاب برایم می ساخت هرگز هیچ اسباب بازی دیگری برایم نساخت.
کات،
دوران بزرگسالی و طلاق
چراغهای رابطه خاموش بود و من چاره دیگری نداشتم جز رفتن. گرچه خودم خواهان جدایی بودم اما نابودی ِ روحی را تا مغز استخوانم درد میکشیدم. جایی را می خواستم که مرا به خودش بکشد. مادربزرگ قصه گویم شهرزاد هزار و یک شبم دیگر نبود تا خیال مرا به قصه هایش حاصلخیز کند اما معجزه ای مرا به کارگاه داستان مجله کارنامه رساند.
هر هفته می رفتم، بی وقفه. پس از اداره، شتابان به آن حضور بیادعای سالم میرفتم. قصه ها خوانده میشد و داستانها نوشته. از اولین جملههایی که از آقای محمدعلی آموختم این که ما قرار است اینجا داستان بخوانیم نه آپولو هوا کنیم. فکرم را سخت مشغول کرده بود که چرا؟ نویسندهای در این جایگاه ادبی چطور چنین میگوید؟ مگر ادبیات جدی نیست؟ مگر ادبیات بخش مهم زندگی نیست؟
و سالها می گذرد تا دریابم که ادبیات ورای این که جدی باشد ورای این که بخش مهم زندگی باشد خود باید زندگیبخش باشد، خود باید تکیه گاه باشد و برای من چنین شد.
سالهاست از آن روزهای کارگاه داستان کارنامه سپری شده، بیش از بیست سال. داستانها نوشته شده، کتابهای بسیار که ایشان نوشتهاند، آثاری که هر یک جا دارد از سویههای گوناگون مورد پژوهش قرار گیرد. به عنوان مثال «باورهای خیس یک مرده» در ساختار رمان به اساسیترین مشکل ایران یعنی آب می پردازد. از ته دل آرزو میکنم کارگردان قابلی از این اثر یک شاهکار تصویری بسازد، رقیبی پر قدرت برای سریال دایی جان ناپلئون.
اما از همه ویژهتر حضور زنان در آثار محمدعلی است. درواقع او والاترین مقام را به زنان میدهد، هم در رفتار شخصیش این نکته قابل مشاهده است، مدیران کارگاهش اغلب زنان هستند و هم در داستانها و رمانهایش، این توجه قابل اعتناست. در آدم و حوا میخوانیم «حوا از پارهای خصایص خدای که در آدم کمتر چکیده شده بود بهره بیشتری گرفته بود. همانند خدای دل میربود. همانند خدای دل آرام را میشوراند. همانند خدای دل پرآشوب را به قرار میانداخت. همانند خدای لطیف بود، ظریف بود… همانند خدای شایسته غرتمندی بود. آدم هر بار که به او مینگریست از غصه خالی میشد.»
اگر امروز پوسته بیرونی جامعه ایرانی شعار زن زندگی آزادی را فریاد می زند نتیجه و درونمایه شعوریست که ادبیات و بزرگانی چون محمدعلی در پیوستگی و آهستگی و صبوری به بافت جامعه نفوذ دادهاند.
درود بر ایشان و آثارشان ماندگار.
مریم رئیسدانا
در اینجا بیشتر بخوانید.