Work

2966772_810x458

«بررسی تطبیقی «بررسی یک پرونده‌ی قتل» اثر میشل فوکو و رمان «جنایت و مکافات» اثر فئودور داستایوفسکی»

 

«Moi, Pierre Rivière, ayant égorgé ma mère, ma sœur et mon frère »

«من، پی‌یر ریوی‌یر که سر مادر، خواهر و برادرم را بریده‌ام …»

جمله‌ی بالا عنوان کتابی است از میشل فوکو با ترجمه‌ی مرتضی کلانتری به سال ۱۳۷۶، انتشارات آگه است؛ البته با نام «بررسی یک پرونده‌ی قتل» در ایران منتشر شد.

ماجرا:

جوانی بیست‌ساله از روستای اونه، به نام پی‌یر ریوی‌یر، در بعدازظهری از ماه ژوئن ۱۸۳۵، با نقشه‌ای از پیش تعیین شده، سرِ مادر (شش‌ماهه حامله)، خواهرِ هیجده ساله و برادر کوچک هشت‌ساله‌اش را در خانه‌ی متعلق به مادر، به‌وسیله‌ی داسی تیز می‌برد. پس‌ازاین جنایت حدود یک ماه به جنگل و طبیعت پناهنده می‌شود، از غذاهای جنگلی می‌خورد، کنار جاده می‌خوابد و با عذاب وجدانی که پیش‌بینی‌اش نمی‌کرد و حالا غافلگیرش کرده، خودآگاه با رفت‌وبرگشت‌هایش به کنار جاده و شهر، فرصت‌هایی را در اختیار پلیس قرار می‌دهد تا او را دستگیر کنند. در پایان شناسایی و زندانی می‌شود.

تا اینجا باید گفت داستانی است نه‌چندان تازه. داستانی که همواره نوع بشر از ابتدای خلقت مرتکب آن شده و صفحات حوادث روزنامه‌ها نیز در تمام دنیا پر است از این رویدادهای دل‌خراش.

در اسطوره و ادبیات نیز پدرکشی ادیپ شهریار یا برادرکشی قابیل نمونه‌های مشابه و قابل اشاره‌ای هستند ازاین‌دست؛ اما آنچه در پرونده‌ی جنایی پی‌یر ریوی‌یر درخور توجه است، نخست شباهت غیرقابل‌انکارش با رمان جنایت و مکافات و بعد مقایسه این رویداد تلخ با نمونه‌های مشابه‌اش در جوامعی چون ایران است.

پیگیری‌ روان‌پزشکان بنام آن زمان فرانسه، همت وکیل مدافع جوان، توجه خاص هیأت منصفه و انعکاس مرتب اخبارِ دادگاه‌ها در روزنامه‌ها طوری است که درنهایت حکم متهم از اعدام به حبس ابد تخفیف پیدا می‌کند؛ گرچه متهم عاقبت خود را در زندان حلق‌آویز می‌کند.

 تخفیف رأی دادگاه در پرونده‌ی ریوی‌یر، درواقع نتیجه‌ی چالش دانش روان‌شناسی و دستگاه جزایی آن روزگارِ فرانسه است. شش روان‌شناس مشهور مسئول بررسی می‌شوند. سه پزشک رأی به‌سلامت متهم می‌دهند، سه نفر دیگر واکنش متهم را نتیجه‌ی تربیت ناقص دوران کودکی و اختلافات شدید خانوادگی و بیمار بودن متهم ارزیابی می‌کنند.

پی‌یر ریوی‌یر در دوره‌ی محکومیتش در زندان، یادداشتی از خود به‌جا می‌گذارد که تقریباً تمام زندگی‌اش را از چهارسالگی تا زمان دستگیری شرح می‌دهد. این نوشته از چنان انسجام نگارشی و تحلیلی برخوردار است که با توجه به کم‌سواد بودن متهم، باعث حیرت مسئولان می‌شود و ابراز تأسف که قربانی جنایت‌کار، نابغه‌ای بوده است؛ ولی جامعه با بی‌توجهی به استعداد و نیز حافظه‌ی حیرت‌انگیزش در ضبط و شرح تمام اتفاقات از کودکی تا بزرگ‌سالی، درواقع باعث انزوای هر چه بیش‌تر و رشد ابعاد غیرانسانی و بیمارگونه‌ی او شده است.

ازجمله مواردی که روان‌شناسان برای ناسالم بودن شخصیت روانی پی‌یر ریوی‌یر مطرح می‌کنند، زن‌ستیزی و مادرکشی اوست؛ مسأله‌ای کاملاً در مقابل عقده‌ی ادیپ. پی‌یر ری‌ویر در یادداشت‌هایش می‌نویسد تحت تأثیر کتاب‌های مذهبی از ترس زنای با محارم، هر زنی را که می‌دیدم پا به فرار می‌گذاشتم و مردم خیال می‌کردند من دیوانه‌ام.

او درباره‌ی دلیل کشتن مادرش می‌گوید: «چون مادرم با اذیت و آزارهایش پدرم را بسیار رنج می‌داد و آبروی پدرم میان مردم رفته بود و در مراجعاتشان به دادگاه برای طلاق، نتیجه به سود مادرم تمام می‌شد، به این نتیجه رسیدم که قانون فرانسه نمی‌تواند عدالت را رعایت کند و من به خاطر عشق به پدرم و خلاص شدن او از دست شکنجه‌های مادرم، ازجمله خیانتش، مادرم را کشتم.»

این مقاله نظر بر مقایسه تطبیقی دو شخصیت پی‌یر روی‌یر و راسکلولنیکوف دارد. اولی نوجوانی برآمده از سرزمین فرانسه و دومی شخصیتی از جهان رمان و داستان. یادداشت‌های پی‌یر ریوی‌یر و آشنایی با شخصیت و انگیزه‌اش برای قتل، شباهت حیرت‌انگیزی دارد با بسیار افکار و رفتار راسکولنیکوف.

جنایت ریوی‌یر سال ۱۸۳۵ اتفاق می‌افتد و داستایوفسکی رمان جنایت و مکافات را سی‌ویک سال بعد یعنی سال ۱۸۶۶ می‌نویسد. البته رمان «جنایت و مکافات» ابعاد متنوعی برای بحث و تحلیل دارد که جنایت ایدئولوژیک راسکلنیکوف، یکی از مهم‌ترین ابعاد آن است؛ بنابراین با استناد به هر دو کتاب، مواردی ارائه می‌شود که نشان از شباهت‌ها دارد:

۱. زمان جنایت

هر دو جنایت در یک دوره‌ی زمانی نسبتاً مشابه روی می‌دهند:

ـ جنایت پی‌یر ریوی‌یر ماه ژوئن روی می‌دهد، جنایت راسکلنیکوف به فاصله‌ی یک ماه بعد، در ژوییه.

ـ جنایت ریوی‌یر حوالی ظهر (ساعت یازده صبح)، جنایت راسکولنیکوف کمی از ظهر گذشته روی می‌دهد.

۲. آلت قتاله

هر دو از آلت قتاله‌ای استفاده می‌کنند که به جنایت آن‌ها سبعیت بیش‌تری می‌دهد.

ـ آلت قتاله در جنایت پی یر ریوی یر داس است.

ـ آلت قتاله در جنایت راسکلنیکوف تبر است.

۳. موقعیت اجتماعی

داستایوفسکی موقعیت اجتماعی راسکولنیکف را دانشجوی حقوق قرار می‌دهد. شخصیتی آشنا با ترم‌های حقوقی و روان‌شناسی جنایت. انتخاب رشته‌ی حقوق برای پرسوناژ رمان، ترفندی است ماهرانه برای بیان دیدگاه‌های روان‌شناسانه‌ی جرم و ناتوانی دستگاه قضایی جامعه، همان نکته‌ای که متهم پی‌یر ریوی‌یر در یاداشت‌هایش به آن پرداخته است:

ـ پی‌یر ‌ریو‌یر می‌گوید: «نظرم این بود ناتوانی دستگاه عدالت را در احقاق حق ستمدیدگان و مظلومان بنمایانم… به دستگاه قضایی خواهم فهماند که آن‌قدر از مادر و خواهرم طرفداری کرده است تا من مجبور شده‌ام به این وضعیت خاتمه دهم و …»(داستایوفسکی: ۱۲۶، ۱۲۷)

ـ راسکولنیکوف در برابر رازومیخین که می‌گوید: «سوسیالیست‌ها اعتقاد دارند اصلاً چیزی به اسم جنایت وجود ندارد … و جنایت، اعتراضی است علیه شرایط نابسامان اجتماعی»

 جواب می‌‌دهد: «چیز عجیبی نیست. این‌یک مسأله‌ی عادی اجتماعی است» (همان:426)

در جای دیگر با خودش فکر می‌کند: کاری که من می‌خواهم بکنم «اصلاً جنایت نیست.»‌

راسکولنیکوف با خشمی دیوانه‌وار بر سر خواهرش دونیا داد می‌کشد «جنایت؟ کدام جنایت؟ تو به کشتن یک شپش پلید و مضر و موذی، یک عفریته‌ی کثافت نزول‌خور، عجوزه‌ای که وجودش به دردِ زباله‌دانی هم نمی‌خورد، پیرزنی که قتلش ۴۰ تا گناه کبیره را می‌شوید و پاک می‌کند … می‌گویی جنایت؟» (همان:837)

۴. انگیزه‌ی قتل

انگیزه‌ی قتل در هر دو کاراکتر نجات است، یکی نجات پدر، دیگری در حد وسیع‌تر، جامعه؛ چراکه راسکلنیکوف نه یک روستایی بلکه دانشجویی است آگاه به نابرابری‌های اجتماعی.

ـ پی‌یر: من پدرم را در چنگال سگ‌های درنده یا آدم‌خواران اسیر می‌دیدم و به خودم حق می‌دادم تا به هر ترتیبی که میسر است در نجات او بکوشم. (فوکو: ۱۲۴).

ـ راسکلنیکوف قتل پیرزن رباخوار را این‌گونه توجیه می‌کند: پیرزن رباخوار، موجود زیان‌بارِ شروری است که کم شدنش از پیکر جامعه نه‌تنها برای جامعه زیانی ندارد بلکه بسیار هم مفید و کارساز است. با پول او می‌توان ده‌ها و صدها کار خیر و مفید به حال جامعه انجام داد.

۵. هر دو کاراکتر خود را ورای افراد عادی جامعه می‌دانستند.

ـ پی یر ریوی‌یر دراعتراف‌نامه‌اش می‌نویسد: «به قوانین بشری واقف بودم؛ اما حساب می‌کردم که از دیگران باهوش‌تر و فهمیده‌ترم؛ و به همین جهت، گاهی قوانین و مقررات حاکم بر جامعه به نظرم ناپسند و شرم‌آور می‌آمد و به همین خاطر به خودم حق می‌دادم که آن‌ها را نادیده بگیرم و از آن‌ها تجاوز کنم» (همان)

ـ پورفیری (رئیس کلانتری) به راسکولنیکوف می‌گوید: «در مقاله‌ای از شما در خصوص روان‌شناسی جنایت حین ارتکاب جرم خوانده‌ام که اشخاصی به‌تمام‌معنا حق دارند دست به هر جرم و جنایتی بزنند و خلاصه تافته‌های جدا بافته‌ای هستند فراتر از هر قرار و قانون»(داستایوفسکی:426)

۶. هر دو به‌قصد هدفی شریف قانون را نقض می‌کنند.

ـ پی‌یر ریوی‌یر، «بااینکه هدف اساسی من رسیدن به شهرت و افتخار بود، اما به پدرم و سرنوشت او هم علاقه‌مند بودم … خیال می‌کردم با دفاع از پدرم، حیات جاودانی خواهم یافت و آیندگان از من، چون سربازی که در دفاع از وطنش جنگیده باشد، یاد خواهند کرد … تاریخ پر از نمونه‌هایی بود که نشان می‌داد مردم برای دفاع از آرمانی شریف، جانبازی کرده بودند…»، (فوکو: ۱۲۴-123).

ـ مطابق نظریه‌ی راسکلنیکوف در مقاله‌اش، آدم‌ها دو دسته‌اند: «یک دسته انسان‌های کثیر عادی که در فرمان‌بری زندگی می‌کنند و حق ندارند قانون را نقض کنند؛ و دسته‌ی دیگر، انسان‌های قلیل فوق عادی که به عناوین گونه‌گون و به نام اصلاح امور دین و دنیای بشر حق دارند دست به هر جنایتی بزنند و هر قانونی را نقض کنند؛ چراکه انسان‌هایی فوق‌العاده‌اند و هدفشان شریف و متعالی است».

7. ناپلئون:

 ـ پی‌یر ریوی‌یر در تأیید اقدام جنایت‌کارانه‌اش (البته) قبل از جنایت، به حضور تاریخی ناپلئون اشاره دارد. «خودم را مثل بناپارت در سال ۱۸۱۵ تصور می‌کردم. به خودم می‌گفتم این مرد، یعنی ناپلئون، به‌تنهایی هزاران هزار انسان را فقط به خاطر هوا و هوس خود به کشتن داده است. چرا من نبایستی برای آرامش و نجات پدرم، یک زن را از بین ببرم؟ و این به چشمم عادلانه جلوه‌گر می‌شد. خیال می‌کردم که موقعیتی برای آن‌که به قله‌ی افتخار صعود کنم به وجود آمده است و باید از آن استفاده کنم تا نامم در تاریخ ثبت شود و آیندگان از عمل قهرمانانه‌ام به‌افتخار یاد کنند»(فوکو: ۱۲8).

ـ راسکولنیکوف در ادامه‌ی مجادله‌اش با پورفیری و بیان حضورِ گریزناپذیر و همیشگی گروه دوم، یعنی انسان‌های غیرعادی یا فوقِ عادی، از ناپلئون مثال می‌زند: «قانون‌گذاران و پیشوایان بشر، از عهد دقیانوس بگیر تا ناپلئون‌ها و غیره و غیره، همه بدون استثناء مجرم بوده‌اند. دقیقاً به این دلیل که قوانین مقدس و ریشه‌دارِ آباء و اجدادی را زیر پا گذاشته‌اند و … اگر پایش می‌افتاد، از خون و خون‌ریزی و کشتار مردم بی‌گناهی که غیورانه از رسوم آباء و اجدادی‌شان دفاع می‌کردند هم ابایی نداشته‌اند… اکثر این بانیان خیر، این پیشوایان بشر، برای رسیدن به مقصودشان رودهای خون راه انداخته‌اند»، (داستایوفسکی:428)

۸. مدت‌زمانی که هر دو اقدام به قتل را در ذهن خود بررسی می‌کنند.

ـ پی‌یر ریوی‌یر یک ماه به آنچه می‌خواهد انجام دهد، فکر می‌کند. «مدام در اطراف گرفتاری‌ها و رنج‌ها و عذاب‌های پدرم می‌اندیشیدم تا شاید راه چاره‌ای پیدا کنم، اما هیچ‌چیزی به فکرم نمی‌رسید. رفته‌رفته، فکر انجام نقشه‌ی قتل مادرم در سرم ایجاد شد. این فکر شوم تقریباً یک ماه قبل از انجام آن در سرم پیدا شد»، (فوکو: ۱۲۴).

ـ راسکولنیکوف هم یک ماه برای انجام مقاصدش فکر می‌کند: «این فکر مال دیروز نبود. تنها فرقی که داشت این بود که یک ماه پیش (حتی دیروز) شکل خواب‌وخیال داشت، رؤیا بود انگار؛ اما حالا دیگر رؤیا نبود. شکل تازه و خوف‌انگیز و به‌کلی ناآشنایی به خود گرفته بود»، (داستایوفسکی:86)

۹. یکی از مقتولین در هر دو جنایت، هدف اصلی نبوده‌اند.

ـ تعداد مقتولین در جنایت پی‌یر ریوی‌یر سه نفرند: مادر حامله‌ی خائن که پدر را بسیار آزار می‌دهد؛ خواهر هجده‌ساله که همدست مادر است؛ و برادر هشت‌ساله. قاتل قصد کشتن برادر کوچکش را که خیلی هم موردعلاقه‌ی خودش و پدرش بوده، نداشته است. کودک بی‌گناه را به این دلیل می‌کشد تا پدر به هنگام اعدام و مرگ او دچار اندوه نشود. چون در یک بحث خانوادگی سابقاً شنیده بود بچه هر چه قدر بد باشد، باز برای پدر و مادر عزیز است؛ و شنیده بود پدرش نظر مخالف داده است. «فکر می‌کردم که اگر فقط مادر و خواهرم را بکشم، ممکن است پدرم بفهمد که من برای نجات او مرتکب این کارشده‌ام و نتیجتاً از دست دادن من برایش مشکل باشد، اما اگر برادرم را که موردعلاقه‌ی پدرم بوده، بکشم، پدرم آن‌چنان از من متنفر خواهد شد که دیگر هیچ‌گونه تأسفی از مردن من نخواهد داشت و تحمل مرگ من برایش آسان خواهد بود. یادم می‌آمد که در مجلس عده‌ای از حاضرین درباره‌ی یک دزد می‌گفتند که درست است خطا کرده، ولی برای پدر و مادرش در هر صورت فرزند محسوب می‌شود و آن‌ها نمی‌خواهند بلایی سر او بیاید؛ اما پدرم گفت اگر فرزند او دزد باشد، ترجیح می‌دهد که این فرزند بمیرد تا زنده باشد»، (فوکو: ۱۲6).

ـ مقتولین در جنایت راسکلنیکوف دو نفرند: پیرزن رباخوارِ و خواهر مظلومش. قاتل قصد کشتن خواهر پیرزن (لیزاوتا) را ندارد. تصادفاً این اتفاق می‌افتد و از این بابت بسیار دردمند می‌شود. «بعد از این جنایت غیرمنتظره‌ی دوم، می‌خواست هرچه زودتر از آنجا فرار کند»، (داستایوفسکی:142)

«باید به سونیا می‌گفت چه کسی لیزاوتا را کشته است و چون می‌دانست که حتی گفتنش هم عذابی است الیم، سعی کرد فکرش را هم از سر دور کند»(همان:661)

۱۰. گریختن از کشور:

 ـ پی‌یر ریوی‌یر بعد از یک ماه سرگردانی روحی در جنگل و تردید در معرفی یا خودکشی خود، به گریختن فکر می‌کند. «در کتابی خوانده بودم که سربازی برای این‌که پیغام مهمی را به فرمانده ریشیلیو برساند، هشت کیلومتر را با شنا پیموده است. با خودم گفتم که من هم با شنا از شرربورگ به یکی از جزایر متعلق به انگلیسی‌ها که در نقشه جغرافیا آن‌ها را دیده بودم خواهم رفت»(فوکو:137).

 ـ راسکلنیکوف در هذیان و تبِ بعد از جنایت به فکر فرار از کشور می‌افتد. «اصلاً بهتر است فرار کنم … به یک جای دور … بروم آمریکا…» (داستایوفسکی: 216)

۱۱. عذاب وجدان:

 ـ پی‌یر ریوی‌یر، در فشار دردهای روحی پس از جنایت. «آه آیا ممکن است که این کار وحشتناک از من سر زده باشد؟ آیا من می‌توانم چنین هیولای وحشت‌زایی باشم؟ قربانیان بدبخت جنایت وحشتناک من، آیا امکان دارد … خیر، غیرممکن است، حتماً خواب می‌بینم! …» (فوکو:133).

ـ «راسکلنیکوف قیافه‌ی لیزاوتا خوب یادش بود. وقتی‌که تبر به دست به طرفش می‌رفت، او آرام‌آرام پساپس می‌رفت، دست‌ها پیش رو گرفته، چهره پر از وحشت کودکانه، درست مثل کودکی که یک‌مرتبه از چیزی بترسد و بهتش بزند، ساکت و صامت به آن موجب وحشت خیره شود»(داستایوفسکی:669)

یی در پی از خودش می‌پرسید: «آخر کجای عمل من زشت و نفرت‌انگیز است؟ چون اسمش جنایت است؟ (جنایت) یعنی چه؟»، (فوکو:877).

۱۲. تمایل به اعتراف:

ـ پی‌یر ریوی‌یر با خارج شدن از جنگل و رفتن به حاشیه‌ی جاده و قرار گرفتن در ملاء عام، خودآگاه تمایل به دستگیر شدن دارد و پلیس پس از دو بار غفلت، بالاخره او را شناسایی می‌کند. به‌عبارتی‌دیگر اگر خود نمی‌خواست، مأمورین پلیس به‌راحتی قادر به دستگیری‌اش نبودند. «دوباره وارد فلر شدم و پس از عبور از آن به‌طرف کنده حرکت کردم و این دفعه دیگر مصمم بودم که به ویر بروم و خودم را معرفی کنم. شب به کنده رسیدم و سر راه کنده به واسی، در کنار جاده خوابیدم و صبح به طرف واسی راه افتادم. تصمیم گرفتم کاری کنم که ژاندارم‌ها متوجه‌ی من بشوند و مرا دستگیر کنند»، (فوکو:140).

ـ تمام فصل دوم از بخش ششم جلد دوم کتاب «جنایت و مکافات» نزدیک به ۲۴ صفحه، اختصاص دارد به گفت‌وگوی رئیس کلانتری (پورفیری) و راسکولنیکف. پورفیری شک نزدیک به‌یقین دارد که قاتل را شناخته است؛ اما او را دستگیر نمی‌کند، حتا به راسکلنیکوف می‌گوید هیچ مدرکی نه‌فقط علیه او وجود ندارد، بلکه نیکلا اقرار به قتل کرده است. با وجود این، رودیون رومانوویچ راسکلنیکوف با پای خود به کلانتری می‌رود و پرده از راز برمی‌دارد.

«مدت درازی از وقت دادگاه صرف این شد که دریابند چرا متهم حاضر است صادقانه و داوطلبانه به همه چیز اعتراف کند»، (همان:864).

۱۳. دخالت روان‌شناسی و نظریه‌ای خاص در هر دو داستان.

ـ میشل فوکو در مقدمه‌ی کتابش می‌نویسد:

«سال ۱۸۳۶ سالی بود که در آن بازار بحث و گفت‌وگو در اطراف دخالت روان‌پزشکی در دادرسی جزایی بسیار گرم بود. مخصوصاً بحث در اطراف نظریه‌ی تک جنونی که از طرف اسکیرول ابراز شده بود»(فوکو:11).

ـ در پس‌گفتار جلد دوم کتاب داستایوفسکی: «… بالاخره عده‌ای از اعضای دادگاه (به‌خصوص آن عده که بویی از روان‌شناسی برده بودند) این احتمال را پذیرفتند که واقعاً ممکن است … که جنایت لاجرم می‌بایست بر اثرِ جنون آنی رخ‌داده باشد، یا به‌بیان‌دیگر، متهم دستخوش جنون قتل و غارت فقط به خاطر نفس قتل و غارت بوده است، بی‌آنکه انگیزه‌ای داشته باشد یا در پی ملاحظات سودجویانه بوده باشد. این نظریه، به‌خصوص با آخرین دست‌آوردهای نظریه‌ی جنون آنی که سخت باب روز شده است، جور درمی‌آمد.»، داستایوفسکی:865

۱۴. عاقبت:

همان‌طور که اشاره شد راسکلنیکوف، جامعه‌ی بشری را به دو دسته تقسیم کرده بود، گروه عادی‌ها و گروه غیر عادی‌ها. پورفیری پلیس می‌پرسد: «فرض بفرمایید مردی یا اصلاً جوانی به سرش بزند و خیال کند ناپلئون آینده است و … شروع کند به از میان برداشتن موانع…»

«بله قبول دارم… مخصوصاً آدم‌های جاه‌طلب و تهی‌مغز خیلی زود به این دام می‌افتند، به‌خصوص جوان‌ها.»

«خب، آن‌وقت چه طور می‌شود؟»

«همین هست که هست، کاری‌اش هم نمی‌شود کرد، … مگر جامعه زندان و تبعیدگاه ندارد؟ … آقا دزده را بگیرید و بیندازید زندان!»

«اما وجدانش چه می‌شود؟»

«کسی که وجدان داشته باشد و به اشتباه خود پی ببرد، به عذاب وجدان دچار می‌شود. همین مکافات برای او کافی است… اشد همه‌ی محکومیت‌های کیفری است»، (داستایوفسکی:435)

داستایوفسکی درس ارزنده‌ای به همه ما می‌دهد. او با گرته‌برداری از رویدادی واقعی و پیوند آن با جریان‌های فکری عصر خود (نهیلیسم) و نیز دستاوردهای نوین بشر در دانش روانشناسی اثری می‌آفریند که برخاسته از حقیقی‌ترین کنش نویسنده در برخورد با وقایع زمانه است.

ادبیات یعنی ارتباط برقرار کردن و لازمه‌ی ارتباط صداقت است. از این روست که جنایت و مکافات به دلیل صداقت وجودی‌اش از پس گذر سال‌ها هماره ماندگار است.

 

منابع

 

داستایوفسکی، فئودور (1375)«جنایت و مکافات» ترجمه مهری آهی، نشر خوارزمی

فوکو، میشل (1376) «بررسی یک پرونده‌ی قتل» ترجمه‌ مرتضی کلانتری، انتشارات آگه

           

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

en_USEnglish