صادق هدایت از داستاننویسهای مدرن فارسی است که در داستاننویسی فقط بهصرف بیان قصه و ماجرا بسنده نکرده است. توجه به حال و هوای شخصیتها، نگاه تیزبین به ویژگی روحی و روانی آنها باعث شده تا داستانهای کوتاه هدایت بهصورت حیرتآوری، بیانگر درون آشفته انسان معاصر و اصطکاک سطوح نامتوازن جامعه عصر خود باشد.
از میان داستانهای هدایت دو داستان «عروسک پشت پرده» و «زنی که مردش را گم کرد» را میتوان نمونهای از داستانهای روانشناختی وی دانست. داستانی که با بیان حال و احوال شخصیتها نوعی شرح مختصات روانی آنها نیز بیان میشود. نشانههای روانی که دال بر روایت نوعی اختلالهای روانی در شخصیتهاست. در ادامه با یادآوری ویژگی شخصیتهای اصلی این دو داستان یعنی مهرداد در داستان «عروسک پشت پرده» و زرین کلاه در داستان «زنی که مردخودش را گم کرد» به تطبیق و مقایسه این دو داستان از منظر روانشناختی پرداخته خواهد شد.
این دو شخصیت در هر دو داستان بار اصلی مفاهیم روانشناختی داستانها را به دوش میکشند و رفتار غیرطبیعی آنها گواه این امر است. در داستان «عروسک پشت پرده» مهرداد، مردی که توجهی به نامزدش (درخشنده) ندارد و تنها وقتی موردتوجهاش قرار میگیرد که میبیند درخشنده خودش را مطابق ذوق و سلیقهی او درمیآورد. (ص ۱۱)
و در داستان «زنی که مردش را گم کرد» منعکس کننده ایده هدایت برپایه شخصیتپردازی «زرینکلاه» است. زرینکلاهی که در داستان شوهرش، گلببو را به طریقی دوست دارد که او را شلاق بزند.
مهرداد از برقراری تماس با زن عاجز است. وی که در پاریس دانشجو است، شبی میخواهد در عشرتکدهای عشق کند؛ ولی در راه عاشق عروسکی میشود. عروسک چهار سال همخانه اوست در فرانسه و بعد آن را با خود به ایران میآورد. مهرداد «میدانست که این میل طبیعی نیست»، ص 6. مجسمه را میبوسد، نوازش میکند و احتمالن هر نوع عشقورزی که میشود با اندام طبیعی یک زن انجام داد مهرداد با اندام سرد، خشک یک مجسمه، گویا مردهای مومیایی، انجام میدهد.
مهرداد حتی میخواهد نامزدش را هم شبیه عروسک کند. از مدل مو و پیراهن گرفته تا طرز ایستادن؛ به همان صورتی که عروسک پشت پرده ساخته و آرایششده است.
این رفتار نشان از یک نوع تمایل جنسی فروخورده است. اگر مجسمه را بتوانیم نماد یک مرده مومیاییشده درنظر بگیریم تمایل مهرداد به این جسم مرده و سرد یادآور میل جنسی غریبی است که برخی افراد به مردگان دارد که در روانشناسی به آن نکروفیلیا گفته میشود.
حتا اگر موقعیت مهرداد و مجسمه را شکلی بسیار ملایم از نوعی روانپریشی نکروفیلیا بدانیم درنهایت تصمیم او به کشتن مجسمه با یک رولورو متلاشی کردنش فرض را به نکروفیلیست بودن مهرداد را تقویت میکند، چراکه از میان انتخابهای دیگر برای خلاصی از شر مجسمه او با یک رولوو میخواهد بیجانی را بکشد. کشتن یک مجسمه، یعنی شلیک به یک اندام بیجان به شکل سمبولیک باز نشان از همان مرده خواهی دارد.
از طرفی در داستان «زنی که مردش را گم کرد» زرینکلاه نیز تمایلات جنسی عادی ندارد. بهطور مثال میخو. اهد مردش او را هنگام سکس یا پیش از سکس شلاق بزند و شکنجه کند. این رفتار به لحاظ دستهبندی زندگی جنسی در گروه سادومازوخیست ها قرار میگیرد. «اگرچه زرین کلاه زیر شلاق پیچوتاب میخورد و آه و ناله میکرد؛ ولی درحقیقت کیف میبرد. خودش را کوچک و ناتوان در برابر گلببو حس میکرد و هرچه بیشتر شلاق میخورد؛ علاقهاش به گل ببو بیشتر میشد.»
و یا
«میخواست دستهای وزیده و محکم او را ببوسد، آنگونههای سرخ، گردنکلفت، بازوهای قوی، تن پشمالو، لبهای درشت گوشتالو، دندانهای محکم سفید، بخصوص بوی تن او بوی گل ببو که بوی سر طویله میداد و حرکات زمخت و خشن او و مخصوصاً کتک زدنش را از همه بیشتر دوست داشت.»
زرین کلاه و مهرداد، سادومازوخیست و نکروفیلیست، در یک نقطه مرکزی به هم میرسند: تمایلات غیرطبیعی جنسی. اگر روزی افرادی بر این نظر انتقاد کنند که این خواستن جنسی میتواند به همان اندازه طبیعی باشد که همجنسخواهی، پاسخ نگارنده همانا بازگشت ایشان است به خود متن: مهرداد «میدانست که این میل طبیعی نیست»، ص 6
این تمایل چنان غیرعادی است که او مجسمه را پشت پرده نگاه میدارد، چراکه شرم دارد از این تمایل. درخور توجه آنکه پردهی پنهان کننده این شرم نقش قلمکار دارد، یکی از سنتیترین هنرهای ایرانی. مهرداد خودش را و زندگیاش و خواسته جنسیاش را پشت نمادی از سنت پنهان میکند، در زندگی واقعیاش به شکل سنتی او نامزد دارد. بهواقع او خود واقعی و تمایل واقعیاش را بهواسطه عنصر سنت میپوشاند، زیرا نمیتواند جنسیتش را زندگی کند. او زندگی جنسی ندارد یا به عبارتی زندگیاش خالی از سکشوالیته است.
کشته شدن «درخشنده» به دست مهرداد با همان رولور همچنان به شکل نمادین پایان گرفتن زندگی انسانی است که هویت خویش را پایمال میکند تا به چشم معشوق بیاید. شخصیت انسان به هویتش ارتباط دارد؛ اگر به طریقی این هویت نابود شود شانسی برای زنده ماندنش باقی نمیماند و او مردهای است متحرک یا عروسکی در دست اراده نفر دوم، مانند درخشنده که «در خون (خود) غوطه میخورد.»، (ص آخر، جمله آخر).
نقطه تمایز میان زرین کلاه و مهرداد نیز در مواجهه با عشق است. زرین کلاه باوجود اینکه از طبقه زیردست جامعه است و نیز به دلیل زن بودنش جنس دوم هم نگاه میشود، در عشق پیشرو است، یاغی است، علیرغم سن کمش (14 سالگی) پیشقدم میشود، دنبال راه و چاه است تا به معشوق برسد. برخلاف زرین کلاه، مهرداد، برخاسته از طبقه مرفه، تحصیلکرده جامعه و به فرنگرفته، در عشق چنان زار و زبون است که مادرش و خانوادهاش برایش تصمیم به ازدواج میگیرند و دخترعمویش را عقد او میکنند.
در پایان باید این نکته را نیز یادآور شد که عروسک پشت پرده یا کاکنج، از نظر علمی نام یک گیاه نیز هست. گیاهی که اگر زنی باردار میوه آن را بخورد موجب سقط جنینش میشود. نام علمی این گیاه، physalis alkekengi و نام انگلیسیاش Alkekengi. این گیاه در طب سنتی ایران مورد استفاده قرار میگرفته است و بعید نیست که صادق هدایت با احاطه ژرفی که به فرهنگ و آداب ایرانی داشته است از وجود این گیاه آگاهی داشته است و چهبسا یکی از دلایل انتخاب این نام برای داستانش هم بازگردد به یکی از خواص پزشکی این گیاه، یعنی سقطجنین. عروسک پشت پرده در داستان باعث مرگ «درخشنده» نامزد مهرداد میشود.