عاشق هم باشید، مواظب هم باشید
دکتر سعید ممتازى
داستانهاى مریم رئیسدانا قهرمان ندارد. در داستانهاى او ما با افرادى از جنس کسانى که هر روز مى بینیم روبه رو هستیم. او همچون آدمهاى داستانهایش، همه چیز از اشیا و طبیعت بیجان گرفته تا ظاهر و رفتارانسانها را با دقت و تیزبینى نگاه مىکند و از این راه خواننده را به درون افکار و احساسات آنان مى برد.
خوانندهٔ داستانهاى او باید فضاى بین خطوط را بخواند و دریابد، چرا که مریم سعى داشته از راه توصیف چهرهها و رفتارها به عواطف و هیجانهاى آنان دست پیدا کند و زخمهاى روانى آنان را دریابد. نگاه ظاهراً تلخ او به زندگى فرودستان و طبقهٔ متوسط، در عمق خود توانمندى، تابآورى، و سرسختى بشر را در مواجهه با درد و رنج نشان مىدهد. نویسنده با سرک کشیدن به دنیاى حسرتها، سرخوردگىها، شادکامىها، و نامرادىهاى انسانها دنیایى واقعى و ملموس را ترسیم مىکند. داستانهایش به گونهاى است که خوانندهٔ کنجکاو تا پایان با او در فضاى داستان قدم مىزند و با او تا گرهگشایى داستان پیش مىرود. ما با او به خاطرات خود مىرویم و برخى احساسات کشف نشده در ماجراهاى زندگى را بازمىیابیم.
از دیدگاه روانشناسى اگزیستانسیال او به ما این گفتهٔ کهن را یادآور مىشود که آزادى و اختیار تو چنان نیست که هر کارى دوست دارى انجام دهى بلکه آزادىات آن است که مجبور نباشى کارى برخلاف میل خود انجام دهى. رئیسدانا سعى مىکند انگیزههاى روانى ناخودآگاه را کشف کند چنانکه درجایى مىگوید: «وقتى پشت فرمان نشست، مسحور جاذبهٔ سرعت، مىخواست شکست را فراموش کند.» پس اوست که مفهوم دکارتى را یادآور مىشود که به جاى تسلط بر جهان باید بر خویشتن مسلط شد.
همچنین هنگامى که در شروع داستان «نقطه ى روز» مى خوانیم:
«در این نقطه از روز، در این لحظه، آن بیرون هنوز تاریکی شب بر همه جا و همه چیز مسلط است ولى صبح هم لخلخکنان دارد سر مىرسد و به هر نفس خورشید یک پلک بالاتر مىآید.»
در اینجا باز هم با ترکیبى از نگاه واقعگرایانهى مثبت و منفى روبرو هستیم و راوى لختى بعد، با همین دیدگاه مى گوید: «دو شات قهوه این حال خسته را بلکه خوب کند. اولى سیاه و تلخ مثل زندگى، دومى سیاه و سفید باز هم مثل زندگى.»
در داستانهاى رئیسدانا ما با این اصل درست روانشناختى مواجه مىشویم که اتفاقات ما را نمىنجاند بلکه نگاه ما به اتفاقات است که تعیین کنندهٔ رنج ماست. عمل ما در محدودهاى از انتخابها و امکانها قرار دارد و ما تا جایی میتوانیم به این امکانها امیدوار باشیم که به طور دقیق، در حیطه توان ما قرار گیرند. زمانى که مسلم شود امکانها در حیطهٔ توانایى ما نیستند، باید از آنها قطع امید کنیم، زیرا هیچ خدایی و هیچ قدرتی نمیتواند جهان و امکانهاى آن را با ارادهٔ ما منطبق کند.
در داستان کوتاه «ایبل» سینتیا با دردى که دارد جملهٔ صادق هدایت در سرآغاز بوفکور را به ذهن متبادر میکند: «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد چون بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است. ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسکین بر شدت درد میافزایند.»
اما رئیسدانا در همان داستان توصیهٔ خود را از زبان یک مادر به فرزندانش و فرزندان آدم مىگوید: «عاشق هم باشید، مواظب هم باشید.»
Farzaneh Jadali
بله حتى اگر نخواهیم زندگى و اگاهى به احوال ان به ما یاد میدهد که نه میتوانیم و نه باید سعى کنیم مواردى که نمیتوانیم تغییر دهیم بشناسیم و براى تقابل با انها روى خود کارکنیم و همه چیز با تغییر خود اغاز میشود چون زندگى تلخ و شیرین أست و پر از رنج و سختى و با نگاه اگزیستانسیالیستى راهى به جز ساختن خود وجود ندارد و حتى نیچه و البر کامو و شوپنهاور که معلمان این دیدگاه هستند( که به تعبیر من عملى ترین راه کار زندگى کردن در دنیاى پر از رنج أست ) نیز تا انتهاى راه رفته اند ولى نتیجه را تنها باور تلخى هاى زندگى و پیدا کردن راهکار عملى براى زیستن دوشادوش با رنج دیده اند . خلاقیت ، هنر ، علاقه به جستجو وووو به زندگى معنا میدهد و در لحظه زیستن را مى اموزاند که البر کامو در کتاب افسانه سیزیف کاملا با این مفهوم مارا اشنا میکند . بیان گویا و جذب کننده شما در مورد رمانهاى مریم رییس دانا مرا به ان داشت که انها را بخواتم و با این نویسنده و دیدگاههایش اشنا شوم . ” یک راه جستجو “”.
مریم رییسدانا
خانم فرزانه گرامی،
سپاس از کامنت شما، امیدوارم داستانهای کتاب شهر کریستال برای شما جذاب باشد.