نام: استنلی کوبریک
تولد: 26 ژوییه 1928، نیویورک، ایالات متحده
مرگ: 7 مارس 1999، هرتفوردشایر، حومهی لندن
فعالیتها: فیلمنامه نویس، تهیه کننده، کارگردان
آثار برجسته: راههای افتخار، اسپارتاکوس، لولیتا، دکتر استرنج لاو، 2001 ادیسهی فضایی، پرتقال کوکی، باری لیندون، تلالو، چشمان کاملن بسته
همسران او: توبا متز (1951 ـ 1948)، روث سوبوتکا (1957 ـ 1954)، کریستین کوبریک (1999 ـ 1958)
فرزندان: آنیا کوبریک (1959)، ویویان کوبریک (1960)
استنلی کوبریک، شخصیت اسطورهای جهان سینما، یکی از بزرگترین کارگردانهای معاصر است که توانست با تلاش و پشت سر گذراندن انواع محدودیتهای شناخته شده به جایگاه والایی در این هنر دست یابد.
جک نیکولسون، بازیگر مورد علاقهاش، در اینباره گفته است: «سوالی که در مورد کوبریک مطرح است، این است که او چگونه به زیبایی از پس کارهایی برمی آید که ما هرگز نمیتوانیم آنها را انجام دهیم؟»
رسیدن به کمال ملزم به داشتن نوعی کنجکاوی دربارهی جهان است که هرگز زوال نگیرد و جاودانه شدن ملزم به جستوجویی است که فینفسه در خودش محتاج به ستیز با عادتها و سختیهای «واقعی ِ» دنیایی است که سینما نام دارد. زندگی کوبریک گویای این ستیز و نبرد است.
شطرنج یکی از دو وسوسهی تمام عمری بود که کوبریک از پدرش[1] به ارث برد. استنلی کوبریک در 26 ژوییه 1928 در خانوادهای یهودی و با اصالت لهستانی در برانکس[2] متولد شد، جایی که پدرش به طبابت سرگرم بود. مادرش[3] نقش مهمی در زندگیاش داشت، هم او بود که میل به خواندن را در کوبریک بیدار کرد.
عکاسی دومین وسوسهاش بود. پیوستگی ِ خلاقهی ِ بسیار نیرومندی میان شطرنج و دوربین در زندگی کوبریک وجود داشت: یکی انضباط ذهنی، دیگری پیشهای آمیخته با تخیل. شطرنج و عکاسی همواره کوبریک را جذب میکردند. پس از چندی به جاز گرایش پیدا کرد و چنان به آن علاقه نشان داد و در آن مهارت پیدا کرد که بعد از مدت کوتاهی یک طبلزن حرفهای شد.
کوبریک دربارهی شطرنج گفته است: «اگر شطرنج مناسبتی با فیلمسازی داشته باشد، در شیوهای است که به شما کمک میکند تا در گزینش میان راههای گوناگون، در زمانی که گرفتن تصمیمی بسیار جذاب به نظر میرسد، از خود حوصله و انضباط نشان دهید.»
همچنین شطرنج، آگاهی آدم را از عامل زمان بیشتر و تیزتر میکند. در مسابقات شطرنج، در سطحی که کوبریک به آن رسید، بیمیل به درگیری کامل که مستلزم بازی جدی قهرمانی است، دو شطرنجباز به مقابله با یک ساعت واداشته میشوند، همچنان که با مقابله با یکدیگر. قیاس روشنی وجود دارد میان چارچوب خشک و عامل «بودجه» و برنامهی یک فیلم و رابطهی مستقیم با زمان تهیهی فیلم.
کوبریک در اینباره گفته است: «برای ساختن یک فیلم موضوع اصلی اختصاص دادن منبعهای زمان و پول است و اینکه مدام ناچارید کارآمدی ِ هنری ِ هزینهی همهی صحنههای فیلم را در برابر «بودجه» ارزیابی کنید و در این میان زمان بازدارنده است. این مطلب به اندیشههایی که صرف یک بازی شطرنج میشود بیشباهت نیست.»
شطرنج نوعی انضباط مقیدکننده را میآموزد و تعلیم بدون شک مقدار کمی از آن را فراهم میکند. در درس فیزیک کمتر از دروس دیگر موفق بود و در دبیرستان از این درس نمرههایی نهچندان چشمگیر بهدست میآورد. تنها آموزگاری که او را به شوق میآورد، معلم انگلیسیاش، آرون تریستر، بود. او تلاش میکرد تا علاقه و کنجکاوی کوبریک را نسبت به نمایشنامههای شکسپیر برانگیزد.
در جشن تولد شانزدهسالگی، پدر یک دوربین عکاسی به او هدیه میدهد، همین باعث تشویقش میشود تا عکسهایی بگیرد و به مجلهی لوک بفروشد و بعد هم در آنجا شاغل شود؛ بهعنوان اولین کار پیش از شروع کار در سینما. در این زمان شانزده ـ هفده سال است.
کوبریک با سه فیلم کوتاه روز نبرد، کشیش پرنده و دریانوردان فعالیت سینماییاش را آغاز میکند. سال 1953، با دههزار دلاری که از پدر و یکی از عموهایش قرض کرده، اولین فیلم بلند خود، هراس و هوس را میسازد؛ داستان چهار سرباز که در جریان یک جنگ در خطوط دشمن گم میشوند و سعی میکنند بفهمند اصلاً چرا به جبهه آمدهاند.
کوبریک این فیلم را «غیر نمایشی، شتابزده و متظاهرانه» توصیف کرده است و در اینباره گفته است: «فکرهایی که میخواستیم منتقل کنیم خوب بودند؛ اما تجربهاش را نداشتیم تا آنها را بهگونهای نمایشی تجسم بخشیم.»
باوجوداین پخشکنندهاش، جوزف برستین، آن را به سینمای خاص فیلمهای هنری رساند و در آنجا یک یا دو نقد تحسینآمیز دربارهی فیلم نوشتند.
وی در سال 1954، بوسهی قاتل را ساخت. کوبریک این فیلم را هم غیر نمایشی میخواند. بوسهی قاتل باوجودآنکه داستان بکری ندارد؛ اما با گذر از مرز فیلمهای «نوآر» (سیاه) و استفادهی هوشمندانه از سه عنصر عکاسی، نور، سایه و نمایش حس خشونت و استیصال زندگی شهری، برای شمار محدود منتقدانی که فیلم را دیدند، شاهدی بود بردرخشش ِ استعدادی تازه در آفرینش نوع تازهای از فیلم جنایی. بااینهمه کوبریک سرسختانه از پذیرفتن ارزشهایی سر باز میزد که دیگران در این فیلم مییافتند.
یکی از مهمترین نتیجههای ساختن این فیلم ملاقات کوبریک با جیمز هریس بود. او بیستوششساله و مانند کوبریک عاشق سینما بود. هریس و کوبریک بعدها بهصورت مشترک سه فیلم را کارگردانی کردند.
نخستین فیلم مشترکشان قتل (1956) بود؛ اولین فیلمی که کوبریک از داشتن نام خود بر آن میبالد. این فیلم همداستان چندان تازهای ندارد؛ اما متأثر از فیلم همشهری کین، اثر اورسون ولز و با تکنیک فلاش بک ساخته شده است. این فیلم نیز از جمله فیلمهای سیاه بهشمار میرود. منتقدان فیلم را بهدلیل ساختار، پرداخت دقیق صحنههای میدان مسابقه و شیوهی تداخل رویدادها از نظر زمانی ستایش کردند.
کوبریک دراینباره گفته است: «جیمز هریس و من در آن زمان تنها کسانی بودیم که دربارهی تکهتکه کردن زمان، … و نشان دادن دوبارهی چیزها به نظر دیگران اهمیت نمیدادیم. آنچه این فیلم را به چیزی بیشتر از یک فیلم جنایی خوب بدل کرد بهاحتمالزیاد استفادهی بدیع از عامل زمانی بود.»
اهمیت داستان از نظر کوبریک در جنبهی ساختاری آن است. او فیلمسازی است که به قابلیتهای یک داستان برای تمرکز بخشیدن به استعداد خود و نیز برانگیختن توجه تماشاگرانش اهمیت میدهد. در این مورد، او در قیاس با فیلمسازان پیشتازی که به سینمای «ضد قصه» علاقهمند هستند، فیلمسازی است سنتی.
کوبریک با بهرهگیری از ساختاری «متعادل» و به لطف تأسیس شرکت هریس کوبریک (1954) و استودیوی یونایتد آرتیس و حضور بازیگری به نام استرلینگ هایدن موفق شد قتل را با رضایتخاطر کارگردانی کند. قتل اولین فیلمی بود که او از کارگردانی، بازی هنرپیشگان و عوامل فنی فیلم راضی بود. تقریباً در هیچ لحظهای بازی ضعیفی وجود نداشت. اصولاً کوبریک هنرمندی است که به ابزاری با تکنیک پیشرفته احتیاج دارد. وقتی او به سینمای هالیوود راه پیدا کرد، مقررات مانع از آن میشد که کوبریک خودش کار فیلمبرداری را انجام دهد. مدیر فیلمبرداری او، یک کهنهکار هالیوود، به نماهایی با دوربینمتحرک (تراولینگ) و استفاده از عدسی بیستوپنج میلیمتری اعتراض داشت، چون میترسید نتیجه از حیث بصری مطلوب نباشد.
راههای افتخار (1957) بر اساس یک حادثهی واقعی در جنگ جهانی اول نوشته شد. راههای افتخار نوشتهی هامفری کاب دارای قابلیت و وسوسهی ضروری برای جذب تخیل کوبریک بود، بیعدالتی در مورد سرنوشت سه سرباز که مانند گوسفند ِ قربانی اعدام میشوند، زیرا فرماندهی آنها یک هدف نظامی محال را برای افرادش معین میکند که در نهایت فقط مرگ را در پی دارد. کوبریک بر ساختمان کلی فیلم نظارت داشت و بیشتر گفتوگوهای فیلم را جیم تامسن همراه ویلینگهم نوشته بود.
فیلمنامهی راههای افتخار را تمامی موسسههای مهم هالیوود رد کردند تا آن که بازیگر معروف سینما کرک داگلاس پذیرفت نقش اصلی را ایفا کند. دستمزدش 350000 دلار از 900000 دلار بودجهی فیلم بود؛ اما بدون ستارهای با قد و اندازهی او چه گونه میشد هزینهی فیلم را جبران کرد؟ هریس و کوبریک نسخهای از فیلمنامه را برای کرک داگلاس میفرستند. داگلاس برای کوبریک مینویسد: «استنلی … باید این فیلم را ساخت.»
فیلم در آلمان ساخته شد، هم به دلیل صرفهجویی و هم به دلیل داستان ضد فرانسویاش؛ به همین خاطر تا سال 1972 در فرانسه اجازهی انتشار پخش نداشت، همینطور در چند کشور اروپایی دیگر مانند سوئیس.0
راههای افتخار نخستین فیلم کوبریک است که با جسارت و تهور از سینمای پرحادثه میگذرد و به سینمای اندیشه راه پیدا میکند. بازیها ظریف، محکم و جز بهجز بودند. هنوز هیچ فیلمی نتوانسته است از نظر تأثیرگذاری تصاویر جنگی با این فیلم برابری کند.
کوبریک به دشواریهای کار در یک کشور خارجی اهمیت نمیداد، بااینکه گروه بهزحمت انگلیسی صحبت میکردند، او دراینباره گفته است: «هیچگونه تردیدی دربارهی جنبهی فیلمسازی نداشتم، در ضمن بیشتر کارها را خودم انجام میدادم. آلمانیها آدمهای فنی فوقالعادهای بودند و کاملاً متوجهی کار.»
او ناچار بود به صدها پلیسآلمانی مرتب یادآوری کند که در نقش پیادهنظام فرانسوی را بازی میکنند و قرار است آنها سربازان تازهکاری باشند، زیر آتشی وحشتناک که اصلاً به آن عادت ندارند. تا اینکه بالاخره آلمانیها دست از قهرمانبازی برداشتند.
گودالهای انفجاری که آنها بیمحابا به درونش میپریدند یا بیرون میجستند با مادههای منفجرهای مینگذاری شده بود که میتوانست سوختگیهای سختی وارد کند. کوبریک دراینباره گفته است: برای این صحنهها ما شش دوربین داشتیم که آنها را پشت سر هم روی یک خط آهن طویل قرار داده بودیم. میدان جنگ به پنج منطقهی «مردن» تقسیمشده بود، به هر سیاهیلشکر شمارهای از یکتا پنج داده و گفتهشده بود در آن منطقه و اگر ممکن باشد نزدیک محل یک انفجار، «بمیرد».
علاوه بر مهارتهای فنی که کوبریک از خود در «راههای افتخار» نشان داده بود، در بازی گرفتن از هنرپیشگان نیز استادی و مهارت خود را به زیبایی آشکار کرد. بازیگران قتل همگی بدون استثنا بهخوبی ایفای نقش کردند، تقریباً همهی آنها از میان بازیگران نیرومند و مطمئن هالیوود میآمدند؛ اما در راههای افتخار، ابعاد دیگری از بازی خود را نشان دادند. یکی شدن بازیها باشخصیت بازیگران، فیلمبرداری، تدوین و کارگردانی، همگی هوشمندی کوبریک را نشان میدهند. منتقدان عموماً همرأی بودند که کرک داگلاس از حد همیشگی خود فراتر رفته است و دلیل آن را کیفیت کارگردانی میدانستند.
تجربهی کارگردانی اسپارتاکوس[4] به سال 1960 برمیگردد. اسپارتاکوس دچار دردسر شده بود. چند روز پسازآن که میانهی کارگردان، آنتونیمان[5]، با داگلاس بههمخورده بود، داگلاس از کوبریک خواست تا کارگردانی ِ اسپارتاکوس را آغاز کند. کوبریک بر این فیلم اختیار تام نداشت، مانند کارمندی بود که ممکن بود به ارادهی ستارهاش اخراج شود، شرکت تهیهکنندهی داگلاس عهدهدار ساختن فیلم بود. کوبریک دراینباره گفته است: «ساختن صحنههای نخستین تعلیم جنگ تنبهتن گلادیاتورها لازم بود، شاید به این دلیل که صحنههایی پرحادثه بودند و به فیلمنامهای که از حیث گفتوگومحور و شخصیتپردازی ضعیف مینمود، ارتباطی نداشتند.»
او به هر دو موردانتقاد داشت و تصور کرده بود که انتقادهایش پذیرفته میشوند؛ ولی پس از چند ماه متوجه میشود به پیشنهادهایش توجهی نشان داده نشده است.
دو سال بعد، یعنی سال 1962، قانع شد تا به طرز ضمنی به ناتوانی خود اقرار کند، وقتی پیتر سلرز در نقش «کویلتی» در لولیتا با لکنت گفت: «من اسپارتاکوس هستم، مرا آزاد کنید.»
کوبریک و جیمز هریس، با 150 هزار دلار، ولادیمیر ناباکوف را متقاعد کردند تا فیلمنامهی لولیتا را بنویسد.
با توجه به اندیشهها و افکاری که ناباکوف در آن زمان دربارهی اثرهای ادبی بیان میکرد، این انتخاب کوبریک کمی عجیب مینمود. او اثری را انتخاب کرده بود که کمتر شناختهشده، ولی سرشار از دروننگریهای روانشناسانه بود. چیزی که برای او نیاز مهمی به شمارمی رفت. کوبریک کتابی را به تصویر بکشاند که تحسین ادبی جهان را در پی داشت، با درونمایهای که حتی فیلمسازان را به مبارزه میخواند. فیلم گرچه اقتباسی است از رمان ناباکوف، اما چندان هم به آن متعهد نیست.
کوبریک بسیاری از ابداعات طنزآمیز خودش را به فیلمنامهی لولیتا اضافه کرد. برخورد میان کویلتی و هامبرتهامبرت در صحنهی پینگپنگ کار اوست و همینطور صحنهی طنزآمیزی که هامبرت هامبرت را هنگام شنیدن تسلیت همسایه در مرگ زنش نشان میدهد.
پس از پخش لولیتا مشارکت با جیمز هریس به شکلی دوستانه پایان گرفت، هریس میخواست فیلمهای خودش را کارگردانی کند و کوبریک هم به انگلستان رفت تا به ساختن فیلمهای خود ادامه دهد.
اوایل دههی 1960 او بعضی مجلههای نظامی را مشترک شد و علاقهی وافر او به مبارزه با بمب اتمی هم شدت گرفت، «وقتی دستبهکار شدم، کاملاً با تمام مجلهها و روزنامههای حرفهای در زمینهی مبارزه با بمب اتمی ناآشنا بودم. اول خیلی تحت تأثیر موضوع قرار گرفتم؛ چون به نظر میرسید آن آثار بیاندازه باریکبینانه هستند. بهتدریج با سرشت تقریباً متناقض یا «تعادل شکنندهی وحشت» آشنا شدم: اگر ضعیف هستید احتمال دارد به شما حمله شود. اگر دارید بیشازاندازه قوی میشوید، ممکن است باعث حمله شوید. اگر سعی کنید تعادل دشوار را حفظ کنید که تقریباً محال است که بتوانید؛ چون رازداری نمیگذارد که بدانید طرف دیگر مشغول چهکاری ست، برعکس همینطور تا آخر…»
کوبریک وقتی در نتیجهی درگیری خودش با موضوع به این تناقض رسید «دکتر استرنج لاو (1964) یا: چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بکشم و به بمب عشق بورزم» را ساخت. یک کارگردان برای اینکه یک پای خود را در کابوس و پای دیگر را در واقعیت نگه دارد، احتیاج دارد که احساس تعادل کند و کوبریک به طرزی استثنایی آن را دارا بود. تردید او دربارهی ترقی نوع بشر که بدبینی نیشدار دکتر استرنج لاو را برندهتر میکرد، با احترام فوقالعادهی او برای خرد، منطق و دقت همخوانی دارد.
وجه انسانگرایی درون کوبریک امیدوار است که انسان دوران نابخردی خود را از سر بگذراند؛ ولی روشنفکرانهی وجودش به این موضوع شک داشت. هر دو موضوع مبهمی بودند بر انتخاب او: اکتشاف و نخستین تماس انسان با شکلهای بیرونی. بهاینترتیب بود که درسال 1968، 2001 یک ادیسهی فضایی ساخته شد.
از همان آغاز، حتی وقتیکه عنوان «سفر به آنسوی ستارهها» پیشنهاد شد، کوبریک نگران یافتن اصطلاحی برای فیلم بود تا جانشین «افسانهی علمی» مستعمل و غیردقیق بشود. کلمهی ادیسه را انتخاب کرد. یک ادیسهی فضایی که از جهاتی قابلسنجش با «ادیسهی هومر» بود. بدون بهحساب آوردن وقتیکه صرف آماده کردن فیلمنامه شد، ساختن 2001 حدود دو سال و نیم وقت گرفت: شش ماه فعالیت پیش از فیلمبرداری، چهار ماه و نیم کار بر 205 نمای جداگانه از جلوههای ویژه. گروه فنی وقت و کوشش بسیاری صرف این کار کرد. کوبریک حدوداً با هفتاد شرکت صنعتی و هوافضایی (مانند ناسا)، دانشگاه، رصدخانه، ادارهی هواشناسی، آزمایشگاه و موسسههای دیگر مشورتهایی انجام داد تا اطمینان حاصل کند که پیشبینی زندگی در فضا در سال 2001 بر اطلاعاتی مبتنی است که وجود دارند یا قابل پیشبینی هستند.
سینمای کوبریک بهطور مشخص با پنج فیلم بزرگ که 2001 اولین آنهاست، انتزاعی میشود و فیلمهای بعدی او به ترتیب شامل پرتقال کوکی (1971)، باری لیندون (1975)، تلالو (1979) و غلاف تمام فلزی (1987) است.
پرتقال کوکی نوشتهی نویسندهی انگلیسی آنتونی برجس[6]، اثری تخیلی ـ فلسفی است با رگهای از طنز تلخ اجتماعی و بدبینی نسبت به آیندهی بشریت. در این فیلم که کوبریک با اقتباس از رمان برجس آن را ساخت، قهرمان نوجوان فیلم نمادی است از خشونت و ولنگاری و مخالفت با نظم و قانون. در واقع پرتقال کوکی را باید در امتداد دکتر استرنج لاو و 2001، یک ادیسهی فضایی بهحساب آورد؛ اثری که تشویق و حساسیت کوبریک را نسبت به طبیعت و سرنوشت انسانی نشان میدهد.
در پرتقال کوکی جامعهی ماشینی معارض با عشق و عاطفه و اخلاق است و مراجع اقتدار و سرکوب جامعه هرگونه آزادگی و طراوت انسانی را مورد تعرض بیرحمانه قرار میدهند. کوبریک در این فیلم مهارت و فنآوری زیباییشناختی خود را که در آثار قبلیاش نیز نمود داشت، به نحو خیرهکنندهای نشان میدهد. کوبریک دربارهی صحنهآرایی و معماری فیلم پرتقال کوکی گفته است: «من شمارههای ده سال ِ سه مجلهی مختلف معماری را بهدقت مطالعه کردم و با طراح صحنهی فیلم، جان بری، دو هفتهی تمام به ورق زدن و بررسی عکسها و مطالب این مجلهها مشغول بودیم.»
دریاهای خون و فریادهای فیلم تلالو، تاریکروشنهای هول آورو مرگومیرهای بیشازحد جنگ در باری لیندون، خشونت فرد و جامعه در پرتقال کوکی، تسلط جنونآمیز بر روحیهی سربازان جوان در غلاف تمام فلزی همگی از مشخصات کوبریک هستند.
در تلالو، با بازی خیرهکنندهی جک نیکولسون و وودی استراد، آنچه جلب نظر میکند، فضای منحصربهفرد و رعبآوری است که بر فیلم حاکم است. نیکولسون که در نقش یک نویسنده و مترجم ظاهر میشود، دنیای فردی پیچیده و خیالآمیزی دارد که در آن زن و فرزندش احساس ناامنی و بیهویتی میکنند. اقامت آنها در یک متل دورافتاده و محصور در برف، فضایی کافکایی میآفریند که در آن واقعیت و رؤیا و عین و ذهن و درهم میآمیزند.
در باری لیندون و غلاف تمام فلزی نیز ترس و اضطراب و خشونت و بیرحمی، زندگی آدمها را تهدید میکند، بهگونهای که آدمها در خوابی کابوس گونه به سر میبرند. هیچ آدمی از خودش ارادهای ندارد و همه در هرجومرجی پایانناپذیر سردرگم و گرفتارند. تنها چیزی که میتواند بر سرنوشت محتوم آدمها غلبه کند خیال و رؤیاست، خیال و رؤیایی که در برابر سبعیت زندگی خشونتبار معاصر رنگ میبازد.
آنچه بیش از هر چیز در فیلمهای کوبریک به چشم میخورد، بینش عمیق و انتقادی او نسبت به زندگی آمیخته با پلیدی و نیستانگاری ست که فرد انسانی را در معرض تباهی و نیستی قرار داده است. در حقیقت آثار کوبریک نشاندهندهی وحشت بیانتهای آدمهایی است که او آن را باقدرت منحصربهفردی به تصویر درمیآورد.
سینما برای کوبریک یک وسیله و ابزار نبود؛ بلکه ذات هستی و زندگیاش بود. کوبریک آخرین فیلمش چشمان کاملاً بسته را نتوانست تمام کند، اثری که مایهی آن مانند غلاف تمام فلزی جنگ و کابوسهای تهدیدکنندهی بشر معاصر است. فیلمنامهی چشمهای کاملاً بسته اقتباسی است از زمانی به نام «هیچچیز جز رؤیا» از آخرین کارهای نویسندهی اتریشی، آرتور شینستلر. داستان، ماجرای یک زوج اهل وین است که زندگی زناشوییشان معمول و یکنواخت است و قصد گریز از آن و یافتن زندگی رمزگونهای دارند. کوبریک موقعیت داستان را در نیویورک بازآفرینی کرده است (همانطور که ویتنام را در غلاف تمام فلزی). قرار بود مطابق با زمان پیشبینیشده، یعنی 13 ژوییه، چشمهای کاملاً بسته تمام شود و امید بود که فیلم تا حدودی مطابق با آرزوهای کارگردان تمام شود، اما قبل از آنکه چنین شود، تهیهکنندگان شرکت فیلمسازی وارنر، باب دالی و تری سمل با کابوس مرگ کارگردان مواجه شدند.
سالشمار زندگی کوبریک:
1928: 26 ژوئیه استنلی کوبریک در نیویورک متولد شد.
1945: مشغول به کار در مجلهی لوک.
1948: ازدواج با همکلاسیاش، توبا متز، در بیستسالگی.
1951: فیلم کوتاه ِ مستند ِ 35 میلیمتری ِ روز نبرد (16 دقیقه) و فیلم کشیش پرنده (9 دقیقه)، طلاق از همسر اول.
1953: فیلم کوتاه دریانوردان، ساخت اولین فیلم بلند ِ هراس و هوس در بیستوپنجسالگی، ترک مجلهی لوک، آَشنایی با همسر آیندهاش، روث سوبوتکا.
1955: کارگردانی بوسهی قاتل.
1956: قتل.
1957: راههای افتخار. آشنایی با کریستین سوزان هارلان، همسر سومش و طلاق از همسر دوم. کریستین در این فیلم نقش دارد. این فیلم چندین جایزه دریافت میکند، از جمله جایزهی شوالیه دو لا بار.
1960: اسپارتاکوس. 167 روز فیلمبرداری و استفاده از 10000 نفر برای سپاه اسپانیا. چهار جایزهی اسکار.
1962: لولیتا برگرفته از رمان نوباکوف
1963: دکتر استرینج لاو با باراک پیتر سلرز
1968: 2001 یک ادیسه فضایی پس از دو سال و نیم وقت به پایان رسید
1971: پرتقال کوکی
1975: اری ئیندون
1979: تلألو
1987:غلاف تمام فلزی
1999: قرار بود تا چند ماه دیگر چشمهای بزرگ بسته تمام شود؛ ولی کوبریک در هفتم مارس درگذشت.