ترجمه زیر نقدی است از مجله تلهراما بر روی «سنگ صبور»، نوشته عتیق رحیمی
نویسنده مقاله: مارتین لاویه، بیستم مارس 2008
انتشار: بررسی کتاب، ویژه هنر و ادبیات، شماره 63، سال بیستم، پاییز 1389
زنی بر بالین شوهرش شب زندهداری میکند. نفسهایش با نفسهای مرد زخمی یک آهنگ میشود. لبانش میلرزند. نماز میخواند، تسبیح میچرخاند. نودونه بار «القهار، القهار، القهار»، یکی از نامهای خداوند را صدا میکند. نفسی تازه و باز شروع میکند. بدنش هم آهنگ با ذکرش تکانهای گهواره است، میخواهد ایمان بیاورد، میخواهد امید داشته باشد. نگران است برای این تن افتاده. برایش حرفهای نامفهوم جنون زمزمه میکند، حرفهای ناگفته، بازماندههای مهربانی، خیالات مدفونشده. پیش میرود تا بیان رازهای نهان، شهامتی دردناک. بیصبریش که سرریز میکند، یاغی میشود، حرفهای تلخ میزند، حرفهای جنون، مدفونشده از خیلی دور در لایهلایههای جانش. تمام زندگیاش جریان سیل میشود بر زبان همیشه فرمانبردارش. کلمههایی میآیند ممنوعه، شورشی. بر خدا و جهنمش فریاد میزند، مردان و جنگهایشان را دشنام میدهد. شوهرش، این سرباز الله را لعن میکند، این قهرمان پیروز ِمفتخر به مرد بودنش را، نفرت میکند [1] از این تاریکاندیش مذهبی ِ متنفر از دیگران. توسل میکند، فریاد میزند. او سکوت بود، ایثار بود. زن میشود.
عتیق رحیمی تمام شهامت شاعرانهاش را گذاشته است برای کتاب چهارمش، البته اولین به فرانسه. شاید ضرورتی برایش وجود داشته که زبان مادریش، فارسی را کنار گذاشته و زبان فرانسه را بهکاربرده تا رخنه کند به اعماق جان این زن شجاع و بتواند جاری شود در رنجهایش. برایش بنویسد و او را مقامی بخشد تا بر زبانش جاری شود سیلوار سخنان خشم، تحریککننده، آکنده از تمایلات ارضاء نشده ـ عشق، سکس و لذتهای ممنوعه.
روزی، زن بیخود شده از خود، برای انتقام از این شوهر ستمگر، مردان نظامی را تحریک خواهد کرد، فاحشه خواهد شد. زن عاصی میشود، جنگ علیه دورویی را شروع میکند، به خودش بازمیگردد: «من تنم را میفروشم همانطور که شما خونتان را.»
عبارت «LA PIERRE DE PATIENCE» در فارسی سنگ صبور معنا میدهد. روزی روزگاری سنگی جادویی وجود داشته که میشد برایش درد دل کرد: سنگ به تو گوش میکند، کلمههای تو را مینوشد و رازهایت را تا اینکه بالاخره در یک روز زیبا سنگ میترکد… در چنین روزی تو از تمام رنجها رها میشوی، از تمام دردها.
عتیق رحیمی سنگ صبور شده است، او دردها و امیدهای تمام شهیدان و زنان درحاشیه مانده را در خود فروکشیده، بازشان ساخته تا یادشان را زنده نگاه دارد تا بگوید مقاومتشان تا ابد با حقیقت و آزادی مترادف است. زنی که به آن نقش تراژیک باستانی دادهشده، نماد: «صدایی که از گلویم بیرون میآید، صدای مدفونشده از سالیانی دور است» میشود.
در اتاقی، «جایی در افغانستان یا جای دیگری»، زنی بر بالین شوهرش تا صبح بیدار است. مرد مرده است یا زنده؟ از بیرون صدای گلوله میآید، صدای قدمهای تند، صدای نالههایی و سپس سکوت. در تنهایی پایان جهان، زن از خویشتنش حجاب برمیدارد، خود را برای خود عریان میکند، به تنش نگاه میکند، دیگر دانهدانهی تسبیح را با یاد خدا نمیچرخاند، خاطراتش را اما از سر میگیرد، رؤیاهای ناکامش، ازدواج اجباری، خواهر فروختهشدهاش به مردی پیر، افتخارات فامیلی: آشتیناپذیری، استبداد و بعد این جنگهای برادرکش که پایانی ندارند هرگز… سنگ صبور سرودی است برای آزادی، برای عشق، وسواسی است وردوار[da1] که حجیم میشود همچون یک رکوئیم. جادویی بسان سنگ صبور.
این ترکیب لغوی، ابداعی از یدالله رؤیایی است در یکی از اشعارش.