Copy of Unnamed Design (1)

 

ـ خانم رئیس دانا! چرا عبور؟

ـ هدایت عزیز جمله بسیار مشهوری دارد «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد»، و روز خاکسپاری مرحوم هوشنگ گلشیری، پسرش از قول پدر گفت «هوشنگ گلشیری، تو همیشه می‌گفتی از هر زخمی در زندگی‌ات یک اثر بساز و …». از نظر من، تنها مرهم آن زخم‌هایی که هدایت می‌گفت ساختن یک اثر است ولی اثری ساخته نمی‌شود مگر با عبور از آن زخم‌ها و آلام. در این گذر و سیر و سلوک است که انسان – چه هنرمند و چه غیر هنرمند – به درجاتی از شناخت و کشف و شهود می‌رسد که اگر صاحب قلم یا هنری باشد، نتیجه و دستاورد آن معرفت همان کار اوست. آنچه که در کلیت زندگی اهمیت دارد تلاش انسان است برای عبور در هر جای جهان با هر مقام و لباس و شهرت و از هر نژادی؛ لر، کرد، ترک، سیاه پوست، سفید پوست، سرخ پوست، ایرانی، اروپایی و …

عبور در خودش حرکت دارد و تلاشی بی وقفه که ناامیدی را در سیاه‌ترین لحظه‌های زندگی زایل می‌کند و اگر هدف راست و حقیقی باشد، عابر از جاهای خوب عبور خواهد کرد.

ـ و این حقیقت چیست؟

ـ حقیقت، خواستن است. خواستن دوست داشتن. دوست داشتن زندگی با تمام تلخیت و خشونت در محیط پیرامون. اخوان می‌گفت که زندگی را دوست دارم، مرگ را دشمن. و خوزه ساراماگو، جایی در وصف پدرش اشاره می‌کند که عاشق زندگی بود و روزی که قرار بود بمیرد با همه چیز خداحافظی می‌کرد، حتی درخت در حیاطمان را در آغوش گرفت و با آن وداع کرد. مهم نیست تا کی باشیم، قدر مطلق یقین برای من همان خواستن است و در تکاپو بودن. البته نه مانند ماشین یا روبات بلکه آگاهانه – شاید به همین دلیل بود که ابوریحان تا آخرین لحظه عمر به دنبال حل جواب معمایش بود. اما درس مهم در تمام زندگی فروتنی است. اینکه بدانیم از هرجا عبور می‌کنیم و به هرجا می‌رسیم فقط انسانیم و انسان یعنی همه و این همه یعنی هیچ. تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.

ـ در داستان‌هایی ماند “کابوس”، ” پشه‌های سبز” و “دست” فرم بیانی مهمتر از مضمون است، تا چه اندازه معتقد هستید که فرم داستانی باید پیچیده باشد؟

ـ آنچه در ادبیات موفق آمریکا و اروپا بیش از هرچیز جلب نظر می‌کند، موضوع پیچیده است و نه فرم پیچیده. ادبیات آنها مطرح کننده روابط پیچیده آدم‌هاست در قالب‌های نه چندان پیچیده. من فکر می‌کنم فرم، محتوا، نوع زبان، لحن و همه چیز دیگر در واقع دانه‌های متصل یک زنجیر هستند که کلیت داستان را می‌سازند و داستان بر این‌ها بنا می‌شود. تک تک این موارد اهمیت خود را دارند. داستانی می‌تواند موفق باشد که فرم و محتوا با هم در یک نقطه به پایان برسند و هیچ یک بر دیگری پیشی نگیرد. از دلایل موفقیت ادبیات آمریکای لاتین، همین داستانگویی شان است. جهان تشنه شنیدن داستان است و این مطلب ریشه در گذشته‌های بسیار دور دور دور دارد. به دوره انسان‌های نئوآندرتارل. شب‌ها دور آتش جمع می‌شده‌اند و یکی از آن میان، باید داستانی تعریف می‌کرد، اگر داستان جالب و پر کشش نبود، داستانگو را می‌کشتند. این قتل در زمانه ما هم رخ می‌دهد ولی به دست خود نویسنده و آن هم با بی توجهی خوانندگان به اثر او. داستان و کتابی که خوانده نشود و مورد استقبال قرار نگیرد، در واقع همان کشتن مؤلف است. معنای این نظر به هیچ وجه این نیست که من با نوآوری و شگرد تازه در داستان مخالف هستم. هر تکنیک و فرم جدیدی که بتواند یاری رسان داستان باشد برایم جذاب است و سعی می‌کنم به لحاظ زیبایی شناسی با ساختار آن ارتباط برقرار کنم.

ـ با توجه به اینکه در “منتظر”، قسمت ازلی”، “همسترها” و “الله اکبر” موضوع حول محور مظلومیت زن است، به اعتقاد شما چقدر این داستان‌ها را جزء داستان‌های زنانه یا فمینیستی قراردادن درست است؟

ـ با تمام وجودم معتقدم که فمینیسم یک جنبش اجتماعی مؤثر است و بسیار کارساز در راه احقاق حقوق از دست رفته زنان در هرجای دنیا. همان طور که حرکت‌های ضد تبعیض نژادی و حمایت از قشر کارگر و زحمتکش باید وجود داشته باشد فمینیسم نیز ضروری است تا انقلابی میان روابط زن و مرد حاصل شود تا زنان پشتوانه اقتصادی پیدا بکنند تا زن ستیزی کمرنگ و کمرنگ‌تر و محو شود تا محدودیت در انتخاب رشته تحصیلی برداشته شود، تا شایسته سالاری حاکم شود نه مردسالاری یا زن سالاری. و این کاری نیست که ده ساله و بیست ساله صورت پذیرد و احتیاج به یک تصمیم جمعی دارد. در همین فرانسه متمدن دختران تا پیش از جنگ جهانی دوم حق دوچرخه سواری نداشتند و در مناطقی مثل جزیره کرس که به زن ستیزی شهرت دارد زن بودن بعضی اوقات مثل نبودن است.

من قویاً اعتقاد دارم ذهن یک مرد مدرن، زن را مساوی با خود می‌داند. غیر از این باشد زن برده است ولی زنجیرش دیده نمی‌شود. بحث در نگاه کلان این است: ذهن یک انسان مدرن، هر انسانی را مساوی با خود می‌داند و غیر این باشد انسان برده است. به همین دلیل اگر در پاره‌ای از داستان‌ها موضوع، به قول شما حول محور مظلومیت زنان گردیده در واقع بیان و شرح یک درد بوده و لاغیر. من به هیچ وجه نخواسته‌ام جنس مرد را ظالم نشان دهم، اگرچه در طول تاریخ بشدت جنس زن مقهور واقع شده است؛ زنی که در رمان‌ها و اشعار مورد ستایش و تمجید و پرستش قرار می‌گیرد در زندگی واقعی، در زندگی بیرون از شعر و ادبیات در حق او اجحاف می‌شود، زنی که همواره به او نگاه جنسی می‌شود. کم نیستند ضرب المثل ها و اشعاری که در فرهنگ خودمان نشان از جنس دوم بودن زن دارد. با وجود این سابقه، من هرگز هیچ جنسی را برتر از جنس دیگر نمی‌دانم و گمانم بر این است که ذهن برتر، صاحب تعصب جنسی نیست. هنرمندی که به تعالی نوع بشر فکر کند بیش از آنکه فمینیست باشد، اندوژیست (دوجنسی) است و اندیشه‌های او ورای این طرز تفکر قرار می گرد. این دو جنس اگر بتوانند در کنار هم و با هماهنگی زندگی کنند و از نظر روحی یکدیگر را کامل کنند به آسایش می‌رسند، در چنین وضعیتی به طور کامل بارور می‌شود.

 

به نقل از کتاب هفته شماره 137/ شنبه 22 شهریور 1382 صفحه 9 / کارگاه

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

fa_IRفارسی