الاههی بلور
تو و یاد کودکی راهی کجا هستی؟ تو و عشق مهجور مانده راهی کجا هستی؟ تو و آرزوی از دست رفته راهی کجا هستی؟ تو و وطن نابود شده راهی […]
تو و یاد کودکی راهی کجا هستی؟ تو و عشق مهجور مانده راهی کجا هستی؟ تو و آرزوی از دست رفته راهی کجا هستی؟ تو و وطن نابود شده راهی […]
گریه کن، روی شانههای من تو زیبایی، حقیقت این است. میبینم مردمانی را که میکوشند تا بمانی و ببینی چه زیباست دماوند با آن بوسهای که به آسمان داده. […]
برای گذر از خستگی باید میبخشیدی یا خود را یا زندگی را، و تو زندگی را بخشیدی به دلقکها به کمدینها به کاسبها به رییسجمهورها به فرماندهان جنگ به روشنفکران […]
دشوار است، هر صبح برمیخیزد، به پرنده گوش میدهد. سایههایی که میآیند وُ میروند، و بعد هیچ. دشوار است ادامه دادن این هیچ.
شهلا، این شعر هرگز پایان نمیگیرد تا آن هنگام که راز تو سر به مُهر باقی بمانَد این شعر هرگز پایان نمیگیرد، حتا اگر همین حالا روز قیامت بشود […]
آه خانهام، خانهی من چشمهایم خیس، پایبست ترا میبوسند نبض من با زمین تو نفس خواهد زد برهنه در رودهای تو، شادی بوسه در تاکستانهای تو، انگور خواهم چید. […]
باغ هلندی یاس میدهد، یاس پُر پرِ زرد، سفید وُ بنفش. سفید تاج میشود دامن بنفش گردنآویز زرد تا حریر سینه میرود. هوسناک ترین لب جهان در طولانی ترین دالان […]
با شروع فصل شناور عشق در سرای شکوفههای برف برگی از باغ هلندیاَم بر شانهی کسی نشست که کلید خلوت جانم را در قفل زمان چرخاند وُ گفت: رستگاری […]
صدای زایندهرود میآید صدای زایندهرود میآید کبوتران کوچک بینشان هزاران بالبسته شما را به عاشقان ایران قسم تصویر پروازتان بر زنجیر سلول های نقرهای شکست سدهای سنگی سیاه رسیده به […]