آثار و کارها

4 inter
ـ از چرایی نوشتن کتاب بگویید. آیا ادای دینی بود به تلاش‌های داریوش و پروانه در راه آزادی؟
          ـ الزام نوشتن را از‌‌ همان روزهای ابتدای آوار فاجعه دریافتم، از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی تهران آن زخم‌های عمیق را بر سینه‌های عزیز پدرومادرم دیدم و به سکوت مرگ بر لب‌های کبودشان خیره ماندم، از روزی که پا به خانه تاراج شده‌شان گذاشتم و در امتداد قدم‌هایم درد این خانه در جانم رسوخ کرد. در طول سال‌های پیگیری پروندۀ‌ قتل آن‌ها، هربار که با سکوت و دروغ و تحریف مأموران حکومتی در برابر سرنوشت عزیزانم روبرو شدم، دریافتم که بار سنگین این روایت بر شانه‌های من است، تا دیگران مهلت شناخت و قضاوت یابند، تا حافظه جمعی محدود به قرائت رسمی ریاکاران و زورگویان نماند. زیر آوار فاجعه سماجتی در من‌زاده شد، که همچنان همراه من است. از‌‌ همان روزهای نخست آغاز به جستجو کردم، به دنبال نوشتارهای سیاسی، گفتگو‌ها و اعلامیه‌های پدرومادرم، به دنبال آن اسنادی که مأموران حکومتی از خانه‌شان به غارت برده بودند. آنچه به مرور یافته‌ام تنها بخش‌هایی از دفتر قطور تلاش سیاسی آن دو را در دهه‌های متوالی شامل می‌شود زیرا که یورش‌های پیاپی استبداد برگ‌های بیشماری از این دفتر را دریده است. استبداد دشمن کینه توز حافظه است، هیولایی که در فراموشی و ناآگاهی و ترس ما حضور خود را می‌گستراند و اطاعت از قرائت خویش را بر ما تحمیل می‌کند تا آینده را در تکرار گذشته محصور سازد. نوشتن این روایت برای من ادای دینی بود به مبارزه پیگیر پدرومادرم برای آزادی و آبادی ایران و نیز تلاشی بود برای بازپس گیری حق حافظه در سرزمین استبدادزدۀ‌ ما.
          ـ چند سال برای نوشتن آن وقت گذاشتید و چه مشکلاتی برای نگارش آن داشتید؟
نگارش این کتاب بیش از سه سال به درازا کشید. بخش بزرگی از روزهای این سه سال را پشت می‌زی در آتلیه‌ام گذراندم. دیوار روبرویم پوشیده از یادداشت‌ها شده بود؛ تاریخ‌ها، تکه‌پاره‌های خاطرات، نقل‌قول‌ها و هرآنچه دستمایه من برای نوشتن بوده است. کمی دور‌تر از این میز بر روی قفسه‌های دیواری جعبه‌های مقوایی قرار دارند که من اسناد و مدارکی را که از زندگی سیاسی پدرومادرم جمع‌آورده‌ام در آن‌ها چیده‌ام. در طی سالهای پیش از نوشتن کتاب بار‌ها و بار‌ها این مدارک را مرور کردم و آنچه را که با خواندن به یاد می‌آوردم یادداشت کردم. شاید اگر مدارک بیشتری می‌یافتم بازنمای کامل تری از گذشته ترسیم می‌شد. در ضمن من این کتاب را در آتلیه‌ام در در شهری آلمان نوشته‌ام. میان فضایی که در آن قرار داشتم و فضایی که می‌خواستم در حافظه‌ام بیابم و ترسیم کنم اختلاف مکانی و فرهنگی فاحشی وجود داشت که‌گاه دسترسی به خاطرات را بسیار دشوار می‌کرد. روزمره و گذشته در یک امتداد نبودند و بوبژه اختلاف زبان میان خاطره (فارسی) و روزمره (آلمانی)‌گاه من را در فضای سنگین و تنهایی فرو می‌برد.
          ـ پروانه و داریوش فروهر عاشق ایران و زبان فارسی بودند، اکنون نوه‌هایشان چگونه با زبان مادریشان ارتباط دارند؟ برخی از مهاجران افتخار می‌کنند که فرزندانشان فارسی بلد نیستند و این جهل موجب افتخارشان است.
          ـ نوه‌های پدرومادرم٬ دو پسر من و دختر و پسر برادرم٬ فارسی صحبت می‌کنند اگرچه که کم وبیش در خواندن و نوشتن فارسی دچار مشکل هستند. بویژه چون اصوات در نگارش فارسی حذف می‌شوند خواندن و نوشتن فارسی برای فرزندان مهاجران و تبعیدیان دشوار می‌شود. چهار نوه پدرومادرم در آلمان بزرگ شده‌اند و به مرور زبان آلمانی زبان نخست آن‌ها شده است. اما هریک از آن‌ها به شیوه خود پیوندهای عاطفی و ذهنی با ایران دارند و هریک به سهم خود زخمی از سرنوشت پدربزرگ و مادر بزرگ بر دل جوانشان نشسته است.
          ـ پروانه اسکندری سال‌ها در کنار داریوش فروهر بود و در راه عقیده‌اش تلاش کرد، در تمام کتاب هم حضور زنده و دایم دارد. تقریبن در بخش‌های پایانی کتاب و به عبارتی پایان زندگانیش، می‌خوانیم «حضور سیاسی مادرم اما شاداب‌تر و پررنگ‌تر از همیشه شده بود. او در این دوره به اوج شکوفایی سیاسی‌اش دست یافته بود، ص ۳۶۰». پدر و مادر شما تلاش را با هم شروع کرده بودند، چرا مادر در سال‌های پایانی به این اوج می‌رسد؟
         ـ مادرم همواره در طی حیات سیاسی‌اش حضور تاثیرگذار و پرشوری داشت اما این تعبیر که پدرومادرم با هم تلاش را آغاز کرده بودند به لحاظ تاریخی درست نیست. پدرم متولد سال ۱۳۰۷ بود. در نوجوانی به سیاست دل بست و در اوان جوانی در همراهی با نهضت ملی شدن صنعت نفت و در پیروی از راه مصدق بالید. او در اوان بیست سالگی به رهبری حزب نوپایی انتخاب شد که تا پایان عمر به آن وفادار ماند. مادرم ده سال از پدرم جوان‌تر بود. وقتی آن‌ها در اواخر دهه سی باهم آشنا شدند پدرم در صحنه سیاست نام پرآوازه‌ای داشت٬ بار‌ها به زندان افتاده بود و با شرکت فعال در سازماندهی جبهه ملی و نهضت مقاومت تجربه پرباری در سیاست اندوخته بود. حضور سیاسی مادرم در جنبش دانشجویی در دوران فعالیت جبهه ملی دوم (اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل) چشمگیر شد. در آن دوره پدرم عضو شورای مرکزی جبهه ملی بود. به این تعبیر پیش کسوتی سیاسی پدرم در رابطه میان آن دو بویژه در آن سالهای نخست امری طبیعی و واضح بود. آن‌ها زندگی مشترک خود را برپایه همدستی سیاسی بنا نهادند و در طی سالهای بعد به نوعی مکمل یکدیگر شدند.
          ـ در دوره مهاجرت سختی‌ها زیادی متحمل شدید، در ص۳۶۷، از خود می‌پرسید: «خانه من کجاست؟» اگر شرایط ایران تغییر کند، کجا را به عنوان خانه انتخاب می‌کنید؟
          ـ آنچه که در کتاب آمده از سالهای نخست مهاجرت من است. من حالا بیش از بیست سال است که در آلمان زندگی می‌کنم. زبان آلمانی را بسیار دوست دارم و فکر کردن در این زبان برایم پربار است. من در مهاجرت ریشه دوانده‌ام و بسیاری از وجوه آن در کار هنری‌ام بازتاب پیدا می‌کند. یعنی آنقدر تجربه زیست شده از زندگی در مهاجرت اندوخته‌ام که به نوعی با هویتم عجین شده است. از این نوع زندگی دست نمی‌کشم. اما اگر از زاویه پیوندهای عمیق عاطفی به این پرسش پاسخ بدهم می‌گویم خانه من‌‌ همان خانه پدرومادرم در خیابان هدایت است. من در این خانه اما توان زندگی دایم ندارم زیرا که این خانه مجموعه ناممکنی از تضاد‌ها را در خود تجسم می‌دهد. یادآور خاطرات خوش و امنیت حضور پدرومادرم است٬ مکانی برای تعلق به انسانیتی که از آنان آموختم. اما این خانه قتلگاه آنان نیز هست. مکان فاجعه‌ای است که دادخواهی آن به سرانجام نرسیده و بنابراین نبض فاجعه همچنان در این خانه می‌تپد. اما در مورد اینکه اگر شرایط در ایران تغییر کند بکلی بازخواهم گشت یا نه٬ فکر نمی‌کنم٬ نمی‌دانم. اما بیشتر از هرچیز آرزو دارم این تغییر رخ بدهد. آنوقت در آن خانه خیابان هدایت را که حالا زیر سانسور حکومت قرار گرفته به روی مردم باز خواهم کرد.
          ـ صمیمیتی که میان آیت الله خمینی و داریوش فروهر وجود داشته است، ریشه‌هایش در کجا و از چه زمان‌هایی بوده است؟
          ـ من همانطور که در کتاب نوشتم هیچگاه شاهد عینی این رابطه نبوده‌ام. آنچه نوشته‌ام به استناد گفته‌های دیگران است.
پدرم مدتی با فرزند آیت الله خمینی٬ مصطفی خمینی٬ همبندی بود و گفته می‌شود که او تصویر بسیار خوبی از پدرم برای دیگران از این دوران نقل می‌کرده است. شاید این تعریف‌ها آغاز این رابطه بوده‌اند. اما در دوران اوجگیری انقلاب پدرم به دیدار آیت الله خمینی به پاریس رفت. این نخستین روبرویی آنان بود. همانطور که در کتاب هم نوشته‌ام قصد پدرم بویژه مذاکره در مورد وضعیت ارتش بود که او در آن دوران و پس از آن٬ تلاش زیادی برای حفظ توان آن کرد. ریشه این تلاش به حساسیت او به حفظ تمامیت ارضی و قدرت دفاعی ایران برمی گشت. پدرم در مذاکره با برخی از افسران بلندپایه آنان را راضی به اعلام بی‌طرفی و پایان سرکوب مردم کرده بود و در ازای آن قصد گرفتن امان نامه برای ارتشیان از سوی آیت‌الله خمینی را داشت که در آن دوران در جایگاه رهبر مطلق انقلاب قرار گرفته بود. همانطور که در کتاب آورده‌ام آیت الله خمینی این امان نامه را نوشت اما بازگشت پدرم به ایران با بستن فرودگاه‌ها به تأخیر افتاد و او به نتیجه مطلوب نرسید.
پدرم مانند بسیاری از شخصیت‌های آن دوران به گفته‌های آیت الله خمینی در آن دوران اعتماد کرد. اما آیت‌الله به وعده‌ها و گفته‌های خود در آن ماههای انقلاب پایبند نماند و اینگونه بسیاری از کسانی که در ابتدا نقش رهبری او را پذیرفتند به مخالفت با قرائت او از انقلاب رسیدند. به هر صورت من در کتاب سعی کرده‌ام پیچیدگی‌ها و کلنجارهای آن دوران را که شاهدش بوده‌ام بازگو کنم و فکر می‌کنم برای دریافت عمیق بهتر است کتاب‌ خوانده شود تا آنکه من در پاسخ‌های کوتاه در یک مصاحبه این پیچیدگی‌ها را ساده بگویم.
          ـ آیا فعالیت حزب ملت در دولت‌های جمهوری اسلامی رسمی بود؟ زیرا به استناد کتاب خیلی مزاحمت برایشان تولید می‌شد.
          ـ این حزب در خرداد سال ۱۳۶۰ با انسداد کامل فضای سیاسی کشور مورد یورش قرار گرفت و فعالیت‌هایش از حالت رسمی خارج شد. سرنوشتی که بسیاری از گروه‌های سیاسی در آن دوران دیر یا زود دچارش شدند. دفتر حزب از سوی دادستانی انقلاب تسخیر شد و ارگان حزب توقیف شد. بسیاری از اعضای آن تحت تعقیب قرار گرفتند٬ بازداشت شدند و چند تن نیز اعدام شدند. از دشواری‌های زندگی پدرومادرم در این دوره به تفصیل در کتاب نوشته‌ام.
اگرچه در طی سالهای بعد و بویژه از اواخر دهه ۶۰ تلاش‌های سیاسی آن‌ها اوجی مستمر گرفت اما همواره مورد تهدید و یورش‌های حکومتی قرار داشتند.
          ـ آیا برای رفت و آمد به ایران دچار زحمت می‌شوید؟
           ـ گاهی به مراجع امنیتی احظار می‌شوم٬ چندباری هم برای مدت کوتاهی ممنوع الخروج شده‌ام.
          ـ به خاطر می‌آورم آن زمان که ایران بودم، زمان سالگرد که نزدیک می‌شد برای آمدن به خانه‌تان، مردم زیادی در خانه و کوچه‌ها و خیابان‌ها برای بزرگداشت می‌آمدند. هنوز مردم در این روز‌ها حضور دارند؟
در طی سال‌های گذشته و با اوج گیری محدودیت‌ها برای برگزاری این مراسم شرکت مردم هم متأسفانه کمرنگ‌تر شده است. هر ساله٬ چند روز پیش از سالگرد قتل پدرومادرم به نهادهای امنیتی و انتظامی احظار می‌شوم و به من ابلاغ می‌شود که برگزاری مراسم ممنوع است. می‌گویند که خانه را در شرایط قرنطینه قرار می‌دهند. یعنی نه کسی حق ورود به خانه را دارد و نه من و انگشت‌شمار بستگانم که در خانه هستیم حق خروج از خانه را داریم. هیچ روزنامه‌ای اجازه انتشار آگهی یادبود و یا حتی درج نام پدرومادرم را ندارد. هر سال در روز یکم آذرماه که سالگرد قتل آن‌ها است از صبح زود دو طرف کوچه را نرده کشی می‌کنند٬ ماموران انتظامی و امنیتی آن محله را در قرق خودشان می‌گیرند و با تهدید و تندی مردم را می‌رانند.
انزوای تحمیلی در این روز برای من بسیار تلخ است. اما امیدوارم علی‌رغم این تحمیل سکوت و انزوا که از سوی حکومت با شدت اعمال می‌شود یاد آن دو عزیز زنده بماند و دادخواهی قتلشان همچنان خواستی عمومی باشد.
          ـ به عنوان پرسش آخر، آیا انگیزه خاصی داشتید که نحوه کشته شدن پروانه و داریوش را بازگو نکردید؟
 حضور سنگین قتل آن‌ها در سراسر کتاب حس می‌شود و چند جا در رفت و برگشت‌های زمانی تصویرهایی از مرگ آن‌ها بازگو شده٬ اما نخواستم کتاب را با فاجعه پایان بدهم. مدت‌ها به پایان کتاب فکر کردم و دلم می‌خواست آن را با امید به آینده به پایان ببرم٬ همانطور که پدرومادرم زندگی کردند. کتاب با نقل‌قولی از آخرین سخرانی مادرم در سالگرد اعدام دکتر فاطمی که تنها ده روز پیش از قتلش کرده کرده بود به پایان می‌رسد٬ با نوید پرامید او که گفته است: «آنگاه که انسانی به بهای زندگی خویش حقیقت زمان را واقعیت بخشد دیگر مرگ سرچشمۀ عدم نیست. جویباری ست که در دیگران جریان می‌یابد. انسانی از این دست بستر سیلاب مرگ و زندگی ست و دیگر بازی چرخ را آسان بر او دست نیست. مرگ او را جهان برنمی‌تابد و رهایی کشندۀ او از نفرت و بدنامی محال است. آنکه چنین انسانی را بکشد دیو مرگ را چون جرثومه‌ای گسلنده و پاشنده در خود پناه داده است. غروب این خورشید تکوین آفتاب دیگری ست که تباه کنندۀ تاریکی خواهد شد.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

fa_IRفارسی