بررسی مجموعه داستان «شهر کریستال»
اثر مریم رئیسدانا
به قلم دکتر شهناز عرشاکمل
اندیشیدن به انسان و حالات وجودی او از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بوده است. انسان امروز که در سیطره مدرنیته قرار گرفته، به مسائلی گرفتار آمده و معنای وجودیاش رنگ باخته است. گابریل مارسل، (Gabriel Marcel) فیلسوف فرانسوی در کتاب انسان مسئلهگون خود از انسان امروز با تعبیر «مسئلهگون» یاد میکند؛ انسانی که از هستی خویش فاصله گرفته و به صورت مسئلهای برای خود درآمده و به همین دلیل در جستوجوی علل بروز این مسئله است. هرچند در نگاه مارسل این انسان با امیدورزی میتواند به خودِ واقعیاش نزدیک شود و به معناجویی تقرب جوید.
به باور مارسل انسانِ امروز صرفاً به دلایل وظایفش انسان است. این انسان با هستی خود بیگانه شده و تنها امید است که میتواند او را به بودنِ آگاهانه نزدیک کند و همه خودهای انسان را -که در وظیفههای مختلف او ظاهر میشود- به هم پیوند بزند.
او معتقد است انسان گذشته تصویری زلال از خود داشت که در آینه درونیاش منعکس میشد؛ تصویری که بهواسطه آن قادر به شناخت خود بود. او با استعاره «انسان آلونکنشین» که آن را از فیلسوف آلمانی به نام هانس تسهرر (Hans Zehrer) وام میگیرد، به بررسی وضعیت انسان امروز میپردازد. انسان آلونکنشین (استعاره از انسان مسئلهگون که مدام پرسش از ماهیت خود میکند) مردی است که زمانی خانواده و املاک داشته اما امروز هیچ ندارد و به دشواری روزگار میگذراند. او مدام این سوال را مطرح میکند که «من کیستم؟ برای چه زندهام و اینها همه چه معنایی دارد؟» نه دولت میتواند پاسخی به او بدهد چون صرفاً با مفاهیم انتزاعی مثل اشتغال، اصلاحات ارضی و امثال آن آشناست و نه جامعه. درواقع در عالم دولت و جامعه، این انسان دیگر نمود هیچ واقعیت زندهای نیست. بلکه بهسان شمارهای روی یک پرونده است؛ درحالیکه انسان شماره نیست بلکه زنده است.
یکی از مفاهیم بنیادین و مرکزی مارسل، مفهوم «جهان درهمشکسته» است که برگرفته از نام یکی از نمایشنامههای اوست. جهان امروز ماهیتاً جهانی درهمشکسته و معیوب است. از نظر مارسل انسان مدرن آگاهی هستیشناختی و حتی حسِ بودن خود در جهان را از دست داده (رک:دیهیم، 1390: 39) با تمام این تفاصیل و دیدگاهها درباره انسان، مارسل از وضعیتی سخن میگوید که فرد در آن گرفتار رنج است و امیدوار به گشایش؛ درست مانند آنکه بخواهد از تاریکی که اسیر آن است رها شود. این تاریکی میتواند بیماری، جدایی یا اسارت باشد.
با مقدمه بالا به سراغ مجموعه داستان «شهر کریستال»، اثر تازه منتشر شده مریم رییسدانا –نویسنده، مترجم و شاعر- میرویم.
آنچه در خوانش این اثر نظر نگارنده را جلب کرد توجه خاص نویسنده به انسان است و مسئلهمندی او. اغلب شخصیتهای داستانهای این مجموعه افرادی مسئلهدار و به تعبیر جامعهشناسان ادبیات، پروبلماتیک هستند؛ افرادی که در سیطره دنیای مدرن قرار دارند و اسیر روزمرگیها هستند اما در عین حال توده گلابی شکل درون سینهشان همچنان به مانند یک انسان حقیقی میتپد و لبریز از احساسات و عواطف است.
مهاجران ایرانی که اکنون دور از وطن با مشکلات عمده دست به گریبانند در داستانهای «مهتاب» و «رز بنفش» افرادی به تعبیر مارسل مسئلهگونند. ناهید داستان «رز بنفش» به مانند انسان آلونکنشین بر داراییهای ازدستشدهشان تاسف میخورد و به دلایل مالی با دخترش دچار اختلاف شده و قصد سرکیسه کردن مادر ناتوانش را دارد. شخصیت فتانه در داستان «شهر کریستال» هم صورتی از همین ناهید است که با دختری که بدیلش را در داستان «رز بنفش» میبینیم قصد سرکیسه کردن خانواده را دارند.
آشفتگی و نابسامانی موجود، این شخصیتهای مضطرب و دچار دلهره را بدل به شمارههایی کرده و به نوعی از خودبیگانگی رسانده است؛ طوری که گاه «دیگری» برایشان فاقد اهمیت است و مسئولیتی در قبال او ندارند. البته وضعیت همه مهاجران در داستانهای مبتنی بر ایده مهاجرت رییسدانا این گونه نیست. برای مثال مهتاب در داستان «مهتاب» شخصیتی است که قادر به حل مسئله خود شده و زندگی مشترکی را رها کرده که به مانند باری روی سالها دوش او سنگینی میکرده است. او از تاریکی و بیمعنایی زندگیاش آزاد میشود و بر جهان درهمشکسته اطرافش فائق میآید. درواقع مهتاب با امیدورزی میتواند به خودِ واقعیاش نزدیک شود و به معنا برسد. زن داستان «نقطه روز» هم به همین منوال حلقه بندگی خود را که در قالب گوشوارهای بر گوش آویخته از خود جدا میکند و در گور مردی میاندازد که شریک جنسی معشوقش بوده است. نویسنده هوشمندانه از استعاره گوشواره (که البته علاوه بر معنای مجازی، صورتی عینی در داستان دارد و به نوعی یکی از مولفهها و به عبارتی یکی از شخصیتهای داستان است) برای نشان دادن علقهها و عواطف شدیدی استفاده کرده است که گاه زندگی را بر انسان دشوار میکنند.
به واقع شخصیتهای مثل مهتاب در بستر رنجی قرار دارند که معنا و امید از دل آن جوانه میزند. از دید مارسل تجربۀ رنج سببساز ناامیدی در انسان و مهیا شدن عللی برای ناامیدی اوست. تجربه امید نیز پاسخ هستی انسان به تجربۀ رنج است. به عقیده مارسل جایگاه امید درون چارچوب رنج قرار دارد، تنها با آن مرتبط است و پاسخ حقیقی هستی انسان را نیز دربرمیگیرد. پس تجربه رنج سببساز معناطلبی امثال مهتاب میشود و آنان واقعیت وجودی خود را تا حدی درمییابند.
تعبیر شهر کریستال را میتوان قرینهای برای تعبیر جهان درهمشکسته مارسل انگاشت. گویی شهر کریستال به مانند منشوری چندوجهی، صورتی از جهان درهمشکسته است که همچون آیینهای درهمشکسته و خردشده، وجوه مختلف انسان پر از مسئله را بازمینماید؛ انسانی که نمیداند از کجا آمده و آمدنش بهر چه است. انسان شهر کریستال نیز با عدم شناخت خود درگیر است. ارنست بلوخ، (Ernest Bloch) فیلسوف آلمانی در کتاب اصل امید خود چنین بینشی را مطرح می کند. کتاب با جملاتی مثل «ما که هستیم؟»، «از کجا آمدهایم؟»، «به کجا میرویم؟»، «منتظر چه هستیم؟» و «چه در انتظار ماست؟» آغاز میشود. بلوخ نیز همانند مارسل به انسان و کیستی او میپردازد و با این قبیل پرسشها در جستوجوی درک معنای هستی و نیز واقعیت وجودی انسان است. انسان در داستانهای رییسدانا نیز عمدتا درگیر نوعی مسئلهمندی است که گاه خود نیز از آن آگاه نیست. این مسئلهمندی رنجها و دغدغههایی را در او میآفریند که زندگیاش را تحتالشعاع قرار میدهد.
انسانهای مسئلهگون دیگری مانند دگرباشهای جنسی، زنان عاشقِ رهاشده، کودکان درگیر با مسائل خانوادگی، دختران اسیر فحشا و زنان روشنضمیر اسیر در فرهنگ ناصحیح سنتی در کوچهپسکوچههای شهر کریستال رخ مینمایند که همه نشانگر نگاه تیزبین و ضمیر دغدغهمند نویسنده است. او حتی از کنار زن جوان فقیری که کودکی دارد و مشغول خوردن غذای اندکی است به سادگی نمیگذرد و از چشم راوی به او و وضعیتش مینگرد.
انسانهایی که شهر کریستال خلق کرده، همه افرادی مسئلهدارند؛ مسئلههایی که جامعه و شرایط ناگوار پدیدآور آنها هستند. شهر کریستال را میتوان اثری انتقادی دانست نسبت به شرایط و مناسبات انسانی و طبیعتاً اجتماعی موجود؛ زیرا انسان حتی در فردیترین شکل موجود، از اجتماع جدا نیست و همین روانهای فردیاند که روان اجتماعی را برمیسازند. انسان مسئلهگون نمودار جامعه مسئلهگون است و رییس دانا این جامعه پر از مسئله و رنج را فارغ از حد و مرزهای جغرافیایی، به نوعی در صورت یک جامعه مسئلهگون جهانی به تصویر میکشد.
منابع
مارسل، گابریل (1395). انسان مسئلهگون. ترجمۀ بیتا شمسینی، چ ۲، تهران: ققنوس.
دیهیم، ملیحه (1390). «ابعاد سهگانۀ امید در اندیشۀ گابریل مارسل». پایاننامۀ کارشناسی ارشد فلسفه، دانشگاه تهران.
Marcel, G. (1970). The Philosophy of Existentialism. Translated by M. Harari. New Yotk: Citadel
Marcel, G. (2010). Homo Viator: Introduction to the Metaphysics of Hope. Translated by Emma Craufurd and Paul Seaton. South Bend, Indiana: ST. Augustine ‘s Prees
Bloch, Ernest. (1996). The Principle of Hope. Translated by Neville Plaice, Stephen Plaice and Paul Knight, Vol. 1, Third printing, The MIT Press. Cambridge, Massachusetts
این مقاله در کانون فرهنکی چوک منتشر شده است
بررسی مجموعه داستان «شهر کریستال»
اثر مریم رئیسدانا
به قلم دکتر شهناز عرشاکمل
اندیشیدن به انسان و حالات وجودی او از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بوده است. انسان امروز که در سیطره مدرنیته قرار گرفته، به مسائلی گرفتار آمده و معنای وجودیاش رنگ باخته است. گابریل مارسل، (Gabriel Marcel) فیلسوف فرانسوی در کتاب انسان مسئلهگون خود از انسان امروز با تعبیر «مسئلهگون» یاد میکند؛ انسانی که از هستی خویش فاصله گرفته و به صورت مسئلهای برای خود درآمده و به همین دلیل در جستوجوی علل بروز این مسئله است. هرچند در نگاه مارسل این انسان با امیدورزی میتواند به خودِ واقعیاش نزدیک شود و به معناجویی تقرب جوید.
به باور مارسل انسانِ امروز صرفاً به دلایل وظایفش انسان است. این انسان با هستی خود بیگانه شده و تنها امید است که میتواند او را به بودنِ آگاهانه نزدیک کند و همه خودهای انسان را -که در وظیفههای مختلف او ظاهر میشود- به هم پیوند بزند.
او معتقد است انسان گذشته تصویری زلال از خود داشت که در آینه درونیاش منعکس میشد؛ تصویری که بهواسطه آن قادر به شناخت خود بود. او با استعاره «انسان آلونکنشین» که آن را از فیلسوف آلمانی به نام هانس تسهرر (Hans Zehrer) وام میگیرد، به بررسی وضعیت انسان امروز میپردازد. انسان آلونکنشین (استعاره از انسان مسئلهگون که مدام پرسش از ماهیت خود میکند) مردی است که زمانی خانواده و املاک داشته اما امروز هیچ ندارد و به دشواری روزگار میگذراند. او مدام این سوال را مطرح میکند که «من کیستم؟ برای چه زندهام و اینها همه چه معنایی دارد؟» نه دولت میتواند پاسخی به او بدهد چون صرفاً با مفاهیم انتزاعی مثل اشتغال، اصلاحات ارضی و امثال آن آشناست و نه جامعه. درواقع در عالم دولت و جامعه، این انسان دیگر نمود هیچ واقعیت زندهای نیست. بلکه بهسان شمارهای روی یک پرونده است؛ درحالیکه انسان شماره نیست بلکه زنده است.
یکی از مفاهیم بنیادین و مرکزی مارسل، مفهوم «جهان درهمشکسته» است که برگرفته از نام یکی از نمایشنامههای اوست. جهان امروز ماهیتاً جهانی درهمشکسته و معیوب است. از نظر مارسل انسان مدرن آگاهی هستیشناختی و حتی حسِ بودن خود در جهان را از دست داده (رک:دیهیم، 1390: 39) با تمام این تفاصیل و دیدگاهها درباره انسان، مارسل از وضعیتی سخن میگوید که فرد در آن گرفتار رنج است و امیدوار به گشایش؛ درست مانند آنکه بخواهد از تاریکی که اسیر آن است رها شود. این تاریکی میتواند بیماری، جدایی یا اسارت باشد.
با مقدمه بالا به سراغ مجموعه داستان «شهر کریستال»، اثر تازه منتشر شده مریم رییسدانا –نویسنده، مترجم و شاعر- میرویم.
آنچه در خوانش این اثر نظر نگارنده را جلب کرد توجه خاص نویسنده به انسان است و مسئلهمندی او. اغلب شخصیتهای داستانهای این مجموعه افرادی مسئلهدار و به تعبیر جامعهشناسان ادبیات، پروبلماتیک هستند؛ افرادی که در سیطره دنیای مدرن قرار دارند و اسیر روزمرگیها هستند اما در عین حال توده گلابی شکل درون سینهشان همچنان به مانند یک انسان حقیقی میتپد و لبریز از احساسات و عواطف است.
مهاجران ایرانی که اکنون دور از وطن با مشکلات عمده دست به گریبانند در داستانهای «مهتاب» و «رز بنفش» افرادی به تعبیر مارسل مسئلهگونند. ناهید داستان «رز بنفش» به مانند انسان آلونکنشین بر داراییهای ازدستشدهشان تاسف میخورد و به دلایل مالی با دخترش دچار اختلاف شده و قصد سرکیسه کردن مادر ناتوانش را دارد. شخصیت فتانه در داستان «شهر کریستال» هم صورتی از همین ناهید است که با دختری که بدیلش را در داستان «رز بنفش» میبینیم قصد سرکیسه کردن خانواده را دارند.
آشفتگی و نابسامانی موجود، این شخصیتهای مضطرب و دچار دلهره را بدل به شمارههایی کرده و به نوعی از خودبیگانگی رسانده است؛ طوری که گاه «دیگری» برایشان فاقد اهمیت است و مسئولیتی در قبال او ندارند. البته وضعیت همه مهاجران در داستانهای مبتنی بر ایده مهاجرت رییسدانا این گونه نیست. برای مثال مهتاب در داستان «مهتاب» شخصیتی است که قادر به حل مسئله خود شده و زندگی مشترکی را رها کرده که به مانند باری روی سالها دوش او سنگینی میکرده است. او از تاریکی و بیمعنایی زندگیاش آزاد میشود و بر جهان درهمشکسته اطرافش فائق میآید. درواقع مهتاب با امیدورزی میتواند به خودِ واقعیاش نزدیک شود و به معنا برسد. زن داستان «نقطه روز» هم به همین منوال حلقه بندگی خود را که در قالب گوشوارهای بر گوش آویخته از خود جدا میکند و در گور مردی میاندازد که شریک جنسی معشوقش بوده است. نویسنده هوشمندانه از استعاره گوشواره (که البته علاوه بر معنای مجازی، صورتی عینی در داستان دارد و به نوعی یکی از مولفهها و به عبارتی یکی از شخصیتهای داستان است) برای نشان دادن علقهها و عواطف شدیدی استفاده کرده است که گاه زندگی را بر انسان دشوار میکنند.
به واقع شخصیتهای مثل مهتاب در بستر رنجی قرار دارند که معنا و امید از دل آن جوانه میزند. از دید مارسل تجربۀ رنج سببساز ناامیدی در انسان و مهیا شدن عللی برای ناامیدی اوست. تجربه امید نیز پاسخ هستی انسان به تجربۀ رنج است. به عقیده مارسل جایگاه امید درون چارچوب رنج قرار دارد، تنها با آن مرتبط است و پاسخ حقیقی هستی انسان را نیز دربرمیگیرد. پس تجربه رنج سببساز معناطلبی امثال مهتاب میشود و آنان واقعیت وجودی خود را تا حدی درمییابند.
تعبیر شهر کریستال را میتوان قرینهای برای تعبیر جهان درهمشکسته مارسل انگاشت. گویی شهر کریستال به مانند منشوری چندوجهی، صورتی از جهان درهمشکسته است که همچون آیینهای درهمشکسته و خردشده، وجوه مختلف انسان پر از مسئله را بازمینماید؛ انسانی که نمیداند از کجا آمده و آمدنش بهر چه است. انسان شهر کریستال نیز با عدم شناخت خود درگیر است. ارنست بلوخ، (Ernest Bloch) فیلسوف آلمانی در کتاب اصل امید خود چنین بینشی را مطرح می کند. کتاب با جملاتی مثل «ما که هستیم؟»، «از کجا آمدهایم؟»، «به کجا میرویم؟»، «منتظر چه هستیم؟» و «چه در انتظار ماست؟» آغاز میشود. بلوخ نیز همانند مارسل به انسان و کیستی او میپردازد و با این قبیل پرسشها در جستوجوی درک معنای هستی و نیز واقعیت وجودی انسان است. انسان در داستانهای رییسدانا نیز عمدتا درگیر نوعی مسئلهمندی است که گاه خود نیز از آن آگاه نیست. این مسئلهمندی رنجها و دغدغههایی را در او میآفریند که زندگیاش را تحتالشعاع قرار میدهد.
انسانهای مسئلهگون دیگری مانند دگرباشهای جنسی، زنان عاشقِ رهاشده، کودکان درگیر با مسائل خانوادگی، دختران اسیر فحشا و زنان روشنضمیر اسیر در فرهنگ ناصحیح سنتی در کوچهپسکوچههای شهر کریستال رخ مینمایند که همه نشانگر نگاه تیزبین و ضمیر دغدغهمند نویسنده است. او حتی از کنار زن جوان فقیری که کودکی دارد و مشغول خوردن غذای اندکی است به سادگی نمیگذرد و از چشم راوی به او و وضعیتش مینگرد.
انسانهایی که شهر کریستال خلق کرده، همه افرادی مسئلهدارند؛ مسئلههایی که جامعه و شرایط ناگوار پدیدآور آنها هستند. شهر کریستال را میتوان اثری انتقادی دانست نسبت به شرایط و مناسبات انسانی و طبیعتاً اجتماعی موجود؛ زیرا انسان حتی در فردیترین شکل موجود، از اجتماع جدا نیست و همین روانهای فردیاند که روان اجتماعی را برمیسازند. انسان مسئلهگون نمودار جامعه مسئلهگون است و رییس دانا این جامعه پر از مسئله و رنج را فارغ از حد و مرزهای جغرافیایی، به نوعی در صورت یک جامعه مسئلهگون جهانی به تصویر میکشد.
منابع
مارسل، گابریل (1395). انسان مسئلهگون. ترجمۀ بیتا شمسینی، چ ۲، تهران: ققنوس.
دیهیم، ملیحه (1390). «ابعاد سهگانۀ امید در اندیشۀ گابریل مارسل». پایاننامۀ کارشناسی ارشد فلسفه، دانشگاه تهران.
Marcel, G. (1970). The Philosophy of Existentialism. Translated by M. Harari. New Yotk: Citadel
Marcel, G. (2010). Homo Viator: Introduction to the Metaphysics of Hope. Translated by Emma Craufurd and Paul Seaton. South Bend, Indiana: ST. Augustine ‘s Prees
Bloch, Ernest. (1996). The Principle of Hope. Translated by Neville Plaice, Stephen Plaice and Paul Knight, Vol. 1, Third printing, The MIT Press. Cambridge, Massachusetts
این مقاله در کانون فرهنکی چوک منتشر شده است